پروفایل اشتراکی adyan

همخانواده خیاط تاریخچه و معنای نبی از دیدگاه عهد عتیق | پرسمان دانشجويي ... | داستان بنی اسرائیل درون قرآن مجید | پرسمان دانشجويي ... | خدايان سه گانـه درون هندو | پرسمان دانشجويي - ادیـان و مذاهب | تجربه‌های نزدیـک بـه مرگ؛ بررسی چیستی و نحوه دلالت آن درون ... | خدايان سه گانـه درون هندو | پرسمان دانشجويي - ادیـان و مذاهب |

همخانواده خیاط

تاریخچه و معنای نبی از دیدگاه عهد عتیق | پرسمان دانشجويي ...

واژه ی انگلیسی«~ «Prophet » ~»در اساس از کلمـه یونانی«~ «Prophetes » ~»گرفته شده است، همخانواده خیاط یک اسمـی هست به معنای «کسی کـه سخن مـی گوید» یـا «کسی کـه اعلام مـی کند» یـای کـه از پیش سخن مـی گوید یـا «کسی کـه از آینده سخن مـی گوید» مـی آید. همخانواده خیاط (1) و همچنین بـه معنای مفسر و معبر معابد مقدس هست فی المثل محراب آپولو (خدای زیبایی، شعر و موسیقی درون یونان) درون معبد دلفی کـه احتمالا مشـهورترین عبادتگاه درون عهد یونان باستان بوده است، جایگاه عبادت خانم جوانی بوده کـه پوتیـا نامـیده مـی شده هست و ظاهرا با محتضران بـه نام خدا سخن مـی گفته است، سخنان او بـه طور کلی نامفهوم بوده هست و نیـاز بوده هست که توسط ملازمان کاهن کـه به آنـها«~ «Prophet » ~»مـی گفتند، بـه زبان واضح و معقولی تفسیر یـا ترجمـه شود. همخانواده خیاط (2)

ریشـه ی نبا«~ « Naba » ~»عبری درون اکدی نبو«~ « Nabu » ~»است، بـه معنی تأیید و اعلام و توبیخ و در عبری هم معنی جذبه ای خاصی دارد کـه ارزش اجتماعی پیـامبری را درون اعلام و دعوت مـی داند. (3)

کلمـه نبی بیش از سیصد بار درون عهد قدیم آمده است. (4) و عنوان نبی درون بنی اسرائیل، معانی مختلفی دربرداشت. بیشتر منظور از آن، خبر از احکام الهی و امور دینی و به تخصیص اخبار از امور آینده مـی باشد. (5)

عنوان کلی کـه در تورات به منظور پیـامبر بـه کار رفته است، واژه ی«~ (navi) ~»مـی باشد درون دوره های پیش از اسارت بابلی، لقب نوی«~ (Navi) ~»مخصوصا درون اسرائیل شمالی (افرائیم) عمومـیت داشت، درون این جا اصطلاح مذکور، عنوان کلی به منظور هر شکل و حالت پیـامبرانـه بود و تنـها لقبی بود کـه به پیـامبران قانونی و مشروع گفته مـی شد.

در یـهودا و بالأخص درون اورشلیم، واژه ی بیننده«~ (hozen) ~»تصویر مرجحی بود این لقب، اصالتا درون متونی کـه از جنوب نشأت مـی گیرد، ظاهر مـی شود.

یک دلیل مستند سنتی درون مورد ماهیت نبوت درون گذشته، این هست که درون طول قرن گذشته، باستان شناسان تعدادی از متون خاور نزدیک باستانی را آشکار ساخته اند. از جمله شـهر بین النـهرین ماری بر روی دره فرات، حفاریـها موفق بـه کشف نامـه ها و رساله هایی از قرن 18 قبل از مـیلاد شده اند کـه فعالیت ها و پیـامـهای متعددی از انواع مختلف اهل مکاشفه و غیبگویـانـه را وصف مـی کند کـه با پیـامبران اسرائیلی بعدی شباهتهایی دارد. غیبگویـان از سوی خدایـان گوناگونی آمده اند و به نظر نمـی رسد کـه آنـها را مورد خطاب قرار داده، دعوت و طلبیده شده باشند . برخی از غیبگویـان وصف شده درون این نامـه ها، افراد عادی و معمولی هستند اما برخی دیگر، دارای عناوین و القاب خاصی هستند کـه نشان مـی دهد دارای رفتار خاصی مـی باشند. و یک نقش مذهبی پذیرفته شده ای را درون جامعه ماری، ایفا نموده اند. از جمله «پاسخ دهنده» ، «جذبه ای» ، «سخن گوینده» ، «فریـاد کننده» ، «وحی آورنده» و «پارسا» ذکر شده است. (6)

اصطلاح نبی درون کتاب مقدس بـه گروه های مختلف اطلاق شده است. برخی از آنـها غیبگویـانی بودند کـه حرفه و شغلشان پیش گویی بوده و مـی توانستند اسرار درونی مردم را بخوانند وحدس بزنند و گذشته آنان را باز گویند و در برابر مزدی کـه مـی گرفتند از آینده پیشگویی کنند، پاره ای از ایشان دراویشی بودند کـه با ساز و آواز و حرکات مانند بـه حالت لرز و حرکات اعضا دچار شده و در حالت بی خودی مـی افتادند و سخنانی مـی گفتند کـه مردم خیـال مـی د بـه آنان وحی و الهام شده و روحی دیگر درون آنان نفوذ کرده و این سخنان از جانب او گفته مـی شود و عده ای مأموران مذهبی با وظایف منظمـی درون آیین پرستش اسرائیلی بودند و برخی مشاوران و رایزنان سیـاسی زیرک پادشاهی و برخی دیگر رهبران سنن مذهبی اسرائیلی بودند. (7)

رائی پیـامبر جز نبی درون عبری اصطلاحات دیگری هم داشته هست از جمله«~ (ch'ro) ~»یـا«~ (chozen) ~» (8) یعنی نگرنده و بیننده. رائی ترجمـه دو کلمـه عبری هست و بـه معنای اشخاصی مـی باشد کـه به طور خارق عادت به منظور دیدن و علم بر اشیـایی کـه فقط خدا بر آنـها عالم هست از جانب خدا منور مـی گردند. (9) درون کتاب سموئیل اول، باب 9 آیـه 9 آمده هست «نبی امروز را درون سابق رائی مـی گفتند» درون کتاب اشعیـا این دو نام از هم جدا ذکر مـی شود: همخانواده خیاط «به رائیـان مـی گویند رؤیت نکنید و به انبیـا کـه برای ما بـه راستی نبوت ننمایید.» (10) درون کتاب مـیکاه این لفظ با فالگیران ذکر مـی شود. (11)

پیشگویی
در خاورمـیانـه، درون زمان های قدیم، افرادی وجود داشتند کـه با سحر و نجوم سر وکار داشتند، آنـها را افرادی مـی پنداشتند کـه شایسته دریـافت رسالت از جانب خدایـان هستند و گاهی اوقات قبل از گرفتن تصمـیمات درون امور بـه آنـها پناه مـی بردند. (12) یـهودیـان بعد از بازگشت بـه مصر و تماس با مردم کنعان فنیقی بـه کارهای فالگیری و جادوگری گرایشی پیدا د. انبیـای بنی اسرائیل نیز از راه پیشگویی به منظور بیداری و هدایت مردم، اقدام مـی د و این کار سبب جلب اعتماد بـه نبی مـی رسد و نبی از همـین عامل به منظور جذب مردم بـه راه خداشناسی و ایجاد ترس از ارتکاب گناه و تقویت روحیـه مؤمنان بهره مـی گرفت . (13) درون کتاب مقدس نمونـه های بسیـاری از پیشگوییـهای انبیـای بنی اسرائیل آمده است. کتاب اشعیـا نیز مجموعه ای از پیشگوییـهاست. فصول 24 که تا 27 شامل ده پیشگویی مکاشفتی است. ارمـیا نیز پیشگویی مـی کرد کـه فشحور کاهن با تمام اعضای خانواده اش اسیر شده و به بابل خواهند رفت . (14) و این قوم هفتاد سال بندگی شاه بابل را خواهند کرد. (15) و به حنینای نبی گفت: تو امسال خواهی مرد زیرا کـه مردم را علیـه خدا شورانیده ای. (16) عاموس نبی نیز اسارت مردم سوریـه و درهم شکستن پشت بندهای دمشق و ویرانی و دربه دری را پیشگویی مـی کرد. (17)

بیننده ی خواب و رؤیـا
اصطلاح بیننده ی خواب و رؤیـا درون مورد نبی و یـا معادل آن بـه کار رفته است. (18) یکی از طرق درک وحی و الهام، رؤیـا بوده است. خداوند بر عده ای از انبیـا درون رؤیـا ظاهر شده و در خواب با ایشان سخن مـی گفت. (19)

خداوند درون رؤیـای شب بـه یعقوب خطاب کرد. (20) سموئیل درون روزگاری کـه کلام خداوند نادر بود، شبی به منظور نخستین بار، خداوند با او سخن گفت. (21) حزقیـال و عاموس نیز درون رؤیـا نبوت خود را یـافتند. (22) درون این رؤیـاها پیـامبران حوادث آینده را مشاهده مـی د.

مراتب و اقسام رؤیـا
قاموس مـی گوید: نبوت را اقسام بسیـار بود، ازجمله: خواب دیدن. داوران 2 و مـیکاه 6 وحزقیـال 1 و تبلیغ اول پادشاهان 13: 22 2 و اسموئیل .3 (23)

اما کیفیت این خواب دیدن چگونـه است؟ دانشمندان یـهودی مراتب آن را بدین گونـه بیـان مـی دارند :

.1 پیـامبر داستانی یـا رؤیـایی درون خواب مـی بیند و در آن رؤیـای نبوی، معنی آن داستان یـا رؤیـا را مـی فهمد و بیشتر داستانـهای زکریـا از این قبیل است.

.2 پیـامبر درون رؤیـای نبوی، سخنی بـه طور واضح و آشکار مـی شنود ولی قایل آن را نمـی داند چنان کـه سموئیل درون اولین وحی بر او بدان اشاره کرده است. اول سموئیل باب .3

.3 شخصی درون خواب با پیـامبر سخن مـی گوید همان طور کـه در بعضی از نبوتهای حزقیـال آمده است؛ حزقیـال 40: 4 .1

.4 فرشته ای درون خواب با نبی سخن گوید و این حالت اکثر پیـامبران بوده است.

.5 درون رؤیـای نبوی خداوند با پیـامبر حرف زند، نظیر قول اشعیـا کـه مـی گوید: پروردگار را دیدم کـه فرمود چهی را بفرستم که تا پیغام ما را بـه این قوم برساند؟ (24) اشعیـا 6: .8

مرد خدا
در عهد عتیق گاهی از نبی با عنوان مرد خدا یـاد مـی د. درون کتاب اول پادشاهان باب هفدهم آیـه 18 آمده هست که زنی خطاب بـه ایلیـا مـی گوید: ای مرد خدا. الیـاده درون همـین زمـینـه مـی گوید : عنوان و لقبی کـه از همـه بهتر تصدیق شده «مرد خدا»«~ (Ishha Elohim) ~»مـی باشد کـه در منابع شمالی وجود دارد، مخصوصا درون حکایـات پیـامبرانـه ی قدیم مربوط بـه حوزه ی (الیـاس الیشع) درون تاریخ سفر تثنیـه. این لقب احتمالا درون اصل بـه مردمـی اطلاق مـی شده کـه به تصور خود، مـی توانسته اند قدرت الهی را درون اختیـار خود داشته و آن را درون طرق خارق العاده ای (معجزه آسایی) بـه کار برند. اما این واژه بسیـار گسترده بود و نـهایتا بـه هری کـه رابطه ی خاصی با خدا دارد، اطلاق مـی شد» . (25)

نذیره: شخصی هست که نذر کرده، خود را وقف خدمت خداوند نماید و شرایطی دارد کـه نباید بنوشد و همچنین انگور نخورد و موی خود را نچیند که تا در ختم نذر گاهی موی وی را بچیند و شرایطی دیگر کـه در کتاب اعداد باب ششم تمامـی مقررات را ذکر کرده است.

عده ای از افراد، فرزندان خود را به منظور تمام عمر «نذیره» قرار مـی دادند. (26) و بعضی از اوقات پاره ای از شرایط را رعایت نمـی د، چنان چه درون کتاب عاموس آمده هست : «پسران شما را انتخاب کردم که تا نذیره های من و انبیـای من باشند» . (27)

در این قسمت انبیـا و نذیره درون یک ردیف ذکر شده اند.

حدود نبوت
انتخاب نبی: درون کتاب مقدس، حقیقت نبوت امری بدیـهی و روشن است. بـه صورتی کـه خداوند اراده و خواست خویش را بـه وسیله ی پیـامبران بـه انسانـها ابلاغ مـی نماید. (28) و انتخاب از جانب خدا و بر حسب مشیت و اراده او است. زمانی افراد پیش از انعقاد نطفه نظیر ارمـیا برگزیده مـی شدند. (29) زمانی نیز از طرف نبی دیگری بـه نبوت مسح مـی شوند نظیر الشیع از طرف ایلیـا. (30)

فیلسوفانی نظیر ابن مـیمون و ابن کمونـه نبوت را حد اعلای آمادگی و تجهیز قوای عقلانی و فکری و کمال قوه متخیله مـی دانند. (31) نکته ای کـه در رابطه با انتخاب نبی درون کتاب مقدس حائز اهمـیت است، این هست که نبوت عطیـه ای همـیشگی و غیر قابل فسخ نیست. یعنی یک نبی لازم نیست که تا آخر عمر نبوت کند. اگر نبی انحراف اخلاقی داشته باشد، موجب مـی شود کـه نبوت به منظور همـیشـه یـا بـه طور موقت از او قطع گردد. مثلا: «اگر پیغمبری تکبر ورزد، نبوت از وی دور مـی شود و اگر خشمگین گردد، نبوت، او را ترک خواهد گفت» . (32)

ابن مـیمون تصریح کرده کـه یک نبی درون طول عمرش بـه طور مستمر و متصل نبوت ندارد. بلکه گاهی نبوت از او قطع مـی گردد. همان طور کـه گاهی مرتبه عالی نبوت را و زمانی مرحله پایین تر از آن را دارا مـی باشد. و چه بسا مرتبه عالی را یک بار درون طول عمرش داشته باشد. و سپس از او قطع گردد و چه بسا بر مرحله پایین بماند، که تا این کـه نبوتش قطع گردد. (33)

درجات انبیـا
در کتاب مقدس همـه پیـامبران درون یک درجه نبودند، بلکه موسی علیـه السلام از همـه بزرگتر بود بـه صورتی کـه خداوند مستقیما با او حرف مـی زد (34) و دیگر پیـامبران کـه خدا از طریق خواب و رؤیـا با آنـها سخن مـی گفت. درون بعضی موارد نیز نیرویی درون وجود نبی وارد مـی شده کـه او را وادار بـه سخن گفتن مـی کرده است، اوحکمـی مـی کرده یـا سخنان سودمندی مـی گفته هست یـا تدبیری الهی انجام مـی داده هست و تمامـی آن درون حال بیداری و تصرف حواس انجام مـی شده است. بـه همـین نحو داوود مزامـیر و سلیمان امثال و جامعه و سرود سرودها را نوشتند و به همـین شیوه کتاب دانیـال و ایوب و دیگر کتب نوشته شدند و نیز مـی گویند بـه واسطه روح القدس نوشته شدند و نظیر بلعام کـه خداوند کلامش را درون دهان او قرار داد . (35) و او بـه واسطه روح القدس سخن مـی گوید. (36)

بعضی از انبیـا صاحب کتابند ولی بعضی نبوتشان بـه اندازه ی یک کتاب نبوده، مانند بئری کـه نبوتش ضمـیمـه کتب اشعیـا شد. (37)

بعضی از انبیـا تنـها بـه قرائت کتاب و خبر از گذشته و آینده اکتفا مـی جستند. هدیـه ای مـی پذیرفتند و سخنی مـی گفتند. اما برخی درون هدایت و مخصوصا درون انذار مردم سخت کوشا و پر توان بودند. از روحی تند و سرکشی سخن مـی گفتند کـه چون تازیـانـه بر پیکر و اعصاب شنوندگان اثر مـی گذارد و بعضی هم سخت مورد تمسخر قرار مـی گرفتند. (38)

اطاعت از انبیـا
در کتاب مقدس آمده هست که خداوند نبی را از مـیان مردم مبعوث مـی گرداند و هر آنچه امر فرماید بـه ایشان خواهد گفت و هری کـه سخنان او را نشنود، خداوند او را مجازات مـی کند . (39) نبی نیز هر حکمـی را دریـافت کرد مکلف بـه ابلاغ هست و خداوند او را حفظ مـی کند. (40) هر زمان کـه مردم سخنان نبی را نشنوند، خداوند بر آنـها خشم مـی گیرد «دلهای خود را مثل سنگ، سخت د و نخواستند دستوراتی را کـه من با روح خود بـه وسیله انبیـای گذشته بـه ایشان داده بودم بشنوند. بـه همـین دلیل بود کـه خشم عظیم خود را از آسمان بر ایشان نازل کردم» . (41)

وحی الهام بر انبیـا
.1 روح خداوند: درون عهد عتیق درون بسیـاری از موارد از نزول الهام و وحی الهی بـه «نزول روح خداوند» تعبیر شده هست (42) ولی حلول این روح الهی حالات و اقتضاهایی متفاوت درون افراد بـه وجود مـی آورد. ابن مـیمون نوعی از حلول را بـه بعضی از داوران و پادشاهان اختصاص داده آنجا کـه در مورد یفتاح (43) و سامسون (44) و در مورد شائول پادشاه (45) و داوود (46) آمده هست که روح خدا بر آنـها قرار گرفت. و مـی گوید کـه حلول این روح افراد را وادار بـه سخن گفتن نمـی کند. بلکه نـهایت قدرت این نیرو آن هست که آنـها را بـه سوی عملی مورد تأیید سوق مـی دهد یعنی به منظور یـاری مظلومـی یـا یـاری یک نفر یـا جماعتی. (47) و مرتبه دیگر از این حلول روح الهی، شخص را وادار بـه سخن گفتن مـی کند بـه صورتی کـه حکمـی را بیـان کند یـا تسبیحی بگوید یـا سخنان سودمند داشته باشد و از امور الهی سخن گوید و تمامـی این موارد درون حالت بیداری و تسلط بر حواس مـی باشد، درون اینجا مـی گویند روح القدس بر او جاری گشته همانطور کـه داوود بـه واسطه روح القدس، مزامـیر و سلیمان امثال و جامعه و سرود و سرودها را نوشتند و بقیـه کتب نیز بـه واسطه روح القدس نوشته شدند.

در این نوع از حلول روح هست که خداوند از روحی کـه بر موسی قرار داشت، گرفته و بر هفتاد نفر از رهبران بنی اسرائیل کـه اطراف او بودند، قرار داد (48) و همچنین عزرائیل یجزیـائیل زکریـا (49) و زکریـا بن یویـاداع (50) از این طبقه هستند و همچنین داوود و سلیمان و دانیـال از این طبقه هستند.

.2 کلام الهی: کلمـه وحی بارها درون کتاب مقدس آمده هست گاهی مستقیم و بدون واسطه بـه نبی مـی رسید، بـه صورتی کـه خداوند سموئیل را خواند. (51) بدون اینکه فرشته ای درون مـیان باشد کلام الهی شنیده مـی شد حتی ممکن هست وحی بر جوانی کم سن و بی تجربه نیز نازل شود. (52) شنیدن کلامـی الهی به منظور نبی گاهی از طریق خواب هست به گونـه ای کـه بیننده آن را نمـی بیند همان طور کـه سموئیل درون دریـافتش از وحی بیـان کرده (53) و یـا بـه گونـه ای کـه شخصی درون خواب با او سخن مـی گوید همانطور کـه در نبوت حزقیـال آمده است. (54) و یـا گویی خداوند با او سخن مـی گوید نظیر سخن اشعیـا کـه مـی گوید پروردگار را دیدم کـه مـی گفت چهی را بفرستم که تا پیغام مرا بـه این قوم برساند. (55) و نظیر موسی کـه خداوند درون مورد او مـی گوید: «من با وی روی درون رو و آشکارا صحبت مـی کنم نـه با رمز، و او تجلی مرا مـی بیند» . (56)

.3 فرشتگان: زمانی وحی الهی توسط فرشته پیغام آور ابلاغ مـی گردد. (57) فرشته خداوند چون شعله آتش از مـیان بوته ای بر موسی ظاهر مـی شود و از آنجا خداوند با موسی سخن مـی گوید. (58)

این فرشته ی الهی زمانی درون خواب بر انبیـا وارد مـی شده همان طور کـه ابراهیم درون رؤیـا ذبح فرزندش را دیده همان طور کـه در کتاب مقدس، خداوند فرموده است: «من با یک نبی بـه وسیله ی رؤیـا و خواب صحبت مـی کنم» . (59)

و زمانی کـه این فرشته ی الهی درون حالت بیداری بر پیـامبر وحی را مـی آورد نظیر حضرت موسی علیـه السلام کـه خداوند خطاب بـه او مـی گوید: «از مـیان دو فرشته ای کـه روی تخت رحمت قرار گرفته اند با تو سخن خواهم گفت و دستورات لازم به منظور بنی اسرائیل را بـه تو خواهم داد» . (60)

.4 نور جلال الهی: درون کتاب حزقیـال آمده است: «ناگهان حضور پر جلال خدای اسرائیل از مشرق پدیدار شد. صدای او مانند غرش آبهای خروشان بود و زمـین از حضور پر جلالش روشن شد» . (61)

«حضور پر جلال خداوند خانـه ی خدا را پر کرده صدای خداوند را شنیدم کـه از داخل خانـه ی خدا با من صحبت مـی کرد» . (62)

ظهور پیـامبران موجب مـی گردد کـه نور جلال الهی بـه روی زمـین فرود آمده و گسترده شود. موسی از خداوند مـی خواهد کـه این نور جلال الهی بر ملت اسرائیل قرار گیرد و بر سایر ملل بت پرستان عامل قرار نگیرد که تا ملت یـهود ممتاز باشد و خداوند این درخواستش را اجابت مـی کند و مـی گوید: «شکوه خود را از برابر تو عبور مـی دهم و نام مقدس خود را درون حضور تو ندا مـی کنم» . (63)

بدین ترتیب انبیـا مـهبط انوار جلال الهی هستند ولی نزول این انوار انحصار بـه ایشان نداشته و فرشتگان و انسان از آن بهره مـی گیرند. (64)

ارتکاب گناه نور جلال الهی را از ایشان دور مـی کند و پاکی و نیکی موجب فرود آمدن نور جلال الهی درون مـیان انسانـهاست. گناه آدم و قابیل و مردم زمان نوح و لوط باعث شده کـه نور جلال الهی بـه آسمان هفتم صعود نماید ولی وجود پیـامبرانی نظیر ابراهیم و اسحاق و موسی و دیگران موجب گردیدند کـه نور جلال الهی بر روی زمـین نزول کند. (65)

انبیـا و پادشاهان
یـهودیـان معتقدند کـه رییس حقیقی حکومت خداوند است. درون کتاب اشعیـا آمده است: «خداوند پادشاه و رهبر ماست، او از ما مراقبت خواهد کرد و ما را نجات خواهد داد» . (66)

هنگامـی کـه سموئیل پیر شده بود، مردم از او درون خواست نمودند کـه پادشاهی به منظور آنان تعیین کند، سموئیل برایب تکلیف بـه حضور خداوند رفت. خداوند درون پاسخ او گفت کـه طبق درخواست آنـها عمل کن. زیرا آنـها مرا رد کرده اند نـه تو را. آنـها دیگر نمـی خواهند من پادشاه ایشان باشم...اما بـه ایشان هشدار بده کـه داشتن پادشاه چه عواقبی دارد. و سموئیل به منظور آنـها بهره کشی ها و سوء استفاده های پادشاه از مردم را بیـان نمود ولی باز مردم اصرار ورزیدند کـه پادشاه مـی خواهد که تا او آنـها را درون جنگها رهبری کند. (67) درون همـین زمان سموئیل شائول را انتخاب کرده و مـی گوید: «خداوند تو را برگزیده هست و او را تدهین مـی کند و هنگامـی کـه شائول از او جدا مـی شود، خداوند بـه او قلب تازه مـی بخشد و در راه، طبق پیشگویی سموئیل بـه گروهی از انبیـا برخورد مـی کند و او نیز همراه آنـها شروع بـه نبوت مـی نماید. (68)

پیـامبران رابطه ای کـه با پادشاهان داشتند، گاه مشاورند و راهنما و همکاری مـی کنند و اگر پادشاهان با انبیـا مخالفت کنند، پادشاهی از آنـها سلب مـی شود و به دیگری داده مـی شود نظیر شائول کـه پادشاهی از او سلب گردید و داوود بـه عنوان پادشاه جدید تدهین و مسح شد . (69) و زمانی نیز انبیـا سخت پرخاش دارند و در برابر همـه دستگاه مـی ایستند. نظیر ارمـیا کـه با بت پرستی مبارزه مـی کرد و در مقابل پادشاه یـهودا مـی ایستاد. (70)

زمانی انبیـا نیز درون دربار پادشاهان بودند نظیر نحمـیا کـه دار و ساقی خشایـارشاه پادشاه ایران بود. (71) و از جانب او مأمور ساختن معبد اورشلیم مـی گردد و از طرف پادشاه نیز بـه فرمانداری یودا منصوب مـی شود. و همچنین عزرا کـه در طریق تجدید روحانیت جامعه یـهود تلاش بسیـار د . (72)

انبیـا و کاهنان
از زمانـهای خیلی قدیم کهانت مقام رسمـی درون اجتماع بوده هست و شاهان به منظور خدایی نشان سلطنت خویش از آنان استفاده مـی د. درون بابل مالیـات بـه نام خدا گرفته مـی شد و به خزانـه ی معابد ریخته مـی شد. (73) کاهنان سومری گرفتن مالیـات و زکات را وسیله ی آن ساختند کـه دسترنج کشاورزان و صیـادان را بربایند. (74)

در مـیان پارسیـان وضع قوانین بر عهده ی کاهنان بود و در مصر، پایـه های لازم تاج و تخت، کاهنان بودند و اعتقاد بـه دین و خدایـان مستلزم آن بود کـه گروهی درون فنون جادو و آداب دینی مـهارت کامل پیدا کنند و کاهنان همـه وقتشان صرف فروختن افسون و خواندن عزایم و پرداختن بـه آداب سحر و جادو مـی شد. (75)

پیـامبران الهی درون عهد عتیق درون درجه ی اول با این افراد روبه رو بودند. یکی از ابزار و وسایل کار ایشان و شاید مـهم ترینشان ستاره شناسی و نجوم و بعد تعیین سعد و نحس امور از راه ستارگان بود. انبیـای بنی اسرائیل نیز که تا اندازه ای از این علم و سایر علومـی کـه به کار کاهنان مـی آمد، آگاهی داشته اند. (76) درون عهد عتیق درون بیشتر موارد نبوت درون برابر کهانت قرار مـی گیرد، اما بعد از گذشت مدتی و پس از مبارزاتی، مدتی درون کنار هم قرار گرفته اند ولی کهانت وظیفه ای بود کـه باید انجام مـی شد و از طرف مقامـی منصوب مـی گردید. اما نبوت وظیفه ی تعیین شده ای نبود، بلکه از راه وحی القا مـی شد. کاهن موظف بـه اجرای مراسم و تشریفاتی بود کـه رموز و اسرار آن را از همـه پنـهان مـی داشت و لیکن نبی بـه روح دین و قلب انسان و حقیقت امر کار داشت و حال آن کـه کاهن بـه ظواهر امر و مراسم وتشریفات اجتماع وابسته بود. کاهن حافظ نظام موجود اجتماع بود و نبی درون پی درون هم شکستن نظام غیر الهی بود. کاهن مزد بگیر و راتبه دار بود و جیره خوار دستگاه اجرایی جامعه بود و گاهی شریک آن و گاهی غیر غالب بر آن بود ولی نبی درون پی اصلاح جامعه بر طبق رضای خداوند بود. (77) مأخذ و منشأ دریـافت آگاهی ها و الهامات کاهن با نبی متفاوت است.

مدرسه های پیـامبری
در ایـام سموئیل نبی کاهنان از تحصیل و تعلیم و تعلم کناره جستند و رغبتی درون تحصیل علم نداشتند. بدان واسطه آن حضرت درون «رامـه» تأسیس مدرسه فرمود. (78) شاگردان این مدرسه «پسران انبیـا» خوانده شده اند و از اینجا سموئیل بـه احیـای شریعت معروف و همردیف موسی و هارون ذکر مـی شود. (79) همـین امر درون شمال نیز رخ مـی دهد. ایلیـا نیز مکتبی درون بیت ئیل (80) و مکتبی درون «اریحا» (81) و بعد از او الیشع مکتبی درون جلجال (82) و سایر جاها (83) تأسیس نمود. اشعیـا نیز از شاگردانش سخن مـی گوید. (84) درون دوره ی ایلیـا والیشع هم ایشان بـه نام «پسران انبیـا» (85) خوانده مـی شوند کـه در واقع مرادف کلمـه ی نبی است. (86)

رؤسای این مدارس را «پدر» (87) و «آقا» (88) مـی نامـیدند. درون این مدارس تفسیر تورات و موسیقی و شعر تعلیم مـی دادند و به همـین منظور غالبا انبیـا شعر و موسیقی را مـی شناختند. (89)

قاموس کتاب مقدس مـی گوید: «ظاهرا تمام اشخاصی کـه در آن مدارس تعلیم مـی یـافتند، اختیـار بر اخبار از مستقبلات نداشتند، بلکه این مطلب بـه اشخاصی اختصاص داشت کـه خداوند بر حسب اقتضای وقت اختیـار مـی فرمود وبرخی از آنـها را مخصوصا مـهبط وحی قرار مـی داد کـه ابدا قبل از آن تعلیمـی نیـافته و در مدرسه داخل نشده بودند مثل عاموس کـه شبان بود و انجیلهای بریر امـی چید. (90)

پیـامبران زن
در عهد عتیق پیـامبری اختصاص بـه مردان نداشته، بلکه زنان نیز «نبیـه» خوانده شده اند انبیـای مرد اسرائیل «پدر» و پیـامبران زن نیز «مادر اسرائیل» خوانده شده اند. آنان عبارتند از «ساره» زوجه ابراهیم و مادر اسحاق (91) «مـیریـام» (مریم) موسی و هارون دخت عمران. «دبورة» کـه رهبر و مادر اسرائیل و نبیـه نامـیده شده است. (92) او همسر لفیدت بود کـه در زیر نخ دبوره بر مردم داوری مـی کرد. «حنـه» مادر سموئیل نبی . «حلده» زوجه شلوم، آبشالوم خیـاط درباری کـه ساکن محله دوم اورشلیم بود. (93)

مجله کلام اسلامـی شماره 37، پرچم، اعظم

پی نوشت ها:
.1 دایرة المعارف الیـاده: 12/ .16

.2 دایرة المعارف آمریکا ناج : 21/ .665

.3 نبوت اسرائیلی، نشریـه دوم، ص 177؛ تحقیقی درون دین یـهود ، ص .327

«~ .757/10: Encylopaedia of Religon and Ethiecz: . Hastings ~»

.4 قاموس کتاب مقدس، ص .837

.5 دایرة المعارف الیـاده: 12/15و .16

.6 همان، ص 328؛ تاریخ تمدن ویل دورانت: 1/ .369

.7 دایرة المعارف آمریکا ناج، ص 655؛ دایرة المعارف الیـاده: 12/ .16

.8 قاموس کتاب مقدس، ص .405

.9 اشعیـا: 30/ .10

.10 مـیکاء: 3/ .7

.11 معجم اللاهوت الکتابی، ص .769

.12 نبوت اسرائیلی نشریـه دوم دانشکده الهیـات مشـهد، ص .179

.13 ارمـیا: 20/7و .6

.14 ارمـیاه: 25/ .11

.15 ارمـیا: 28/ .11

.16 عاموس: 1/ .5

.17 سفر تثنیـه: 13/3و .1

.18 سفر اعداد: 12/6و 24/4 5؛ اشعیـا: 6 ارمـیا: 1/11و .12

.19 پیدایش: 46/ .2

.20 اول سموئیل: 3/1 بـه بعد.

.21 حزقیـال، باب 13: عاموس 1/1 و 8/1و 1/ .1

.22 قاموس کتاب مقدس، ص .874

.23 دلالة الحائری: 2/413و .414

.24 دایرةالمعارف الیـاده: 12/ .1617

.25 داوران: 13/5، اول سموئیل 1: .11

.26 عاموس 2: .11

.27 تثنیـه 18: .1819

.28 ارمـیا1: 4و 5و .6

.29 اول پادشاهان 19: .16

.30 دلالة الحائرین: 2/404؛ تنقیح الأبحاث للملل الثلاث، ص .11

.31 عاموس 7: 15و .14

.32 دلالة الحائرین: 2/ .404

.33 تثنیـه 5: 5و خروج 19: .9

.34 اعداد23: .5

.35 دلالة الحائرین: 2/ .443

.36 اشعیـا8: .19

.37 نبوت اسرائیلی نشریـه دوم دانشکده الهیـات مشـهد ص 197 بـه نقل از سلیمان مظهر قصة العقاید .

.38 تثنیـه 18: 19و .15

.39 ارمـیا1: 78 تثنیـه 18: .18

.40 زکریـا7: .12

.41 اول پادشاهان 18: .22

.42 داوران 11: .29

.43 همان 14: .19

.44 اول پادشاهان 11: .6

.45 همان 14: .19

.46 اول پادشاهان 16: .13

.47 دلالة الحائرین: 2/ .438

.48 اعداد11: .25

.49 دوم تواریخ 20: .15

.50 دوم تواریخ 24: .20

.51 اول سموئیل باب .3

.52 ارمـیا1: .410

.53 اول سموئیل باب .3

.54 حزقیـال 4: .4

.55 اشعیـا6: 8و .1

.56 اعداد12: .8

.57 اعداد 7: 89 اول سموئیل 3: .4

.58 خروج 3: 1تا 4: .17

.59 اعداد 12: .6

.60 خروج 25: .22

.61 حزقیـال 43: .2

.62 حزقیـال 43: 6و .5

.63 خروج 33: .1619

.64 نبوت اسرائیلی نشریـه دوم دانشگاه مشـهد، ص .191

.65 همان بـه نقل از تلمود ، ص .86

.66 اشعیـا33: .22

.67 اول سموئیل 8: 1 بـه بعد.

.68 اول سموئیل 10: 1و 2و 9و .10

.69 اول سموئیل باب .16

.70 نحمـیا1: .11

.71 نحمـیا باب 9و 10؛ تاریخ ادیـان جان ناس، ص .537

.72 نحمـیا باب 9و 10؛ تاریخ ادیـان جان ناس ص .537

.73 تاریخ تمدن ویل دورانت: 1/ .275

.74 همان، ص .155

.75 همان ص 418و .240

.76 سفر پیدایش باب .49

.77 نشریـه سوم دانشکده الهیـات: نبوت اسرائیلی ص 134 و .133

.78 اول سموئیل 19: .19 24

.79 مزمور99: .6

.80 دوم پادشاهان 2: .3

.81 همان 2: 5و .15

.82 همان 4: .38

.83 همان 6: .1

.84 اشعیـا8: .16

.85 دوم پادشاهان 2: .35

.86 دوم پادشاهان 9: 1و .4

.87 اول سموئیل 10: .12

.88 دوم پادشاهان باب .10

.89 خروج 15: .12

.90 قاموس کتاب مقدس ص .874

.91 پیدایش 21: 2 بـه بعد.

.92 داوران 4: 4و 5: .7

.93 دوم پادشاهان 22: .14




[تاریخچه و معنای نبی از دیدگاه عهد عتیق | پرسمان دانشجويي ... همخانواده خیاط]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 04:31:00 +0000



ع شخم کردن با گاو در قدیم

داستان بنی اسرائیل درون قرآن مجید | پرسمان دانشجويي ...

و إذ أخذنا مـیثقکم و رفعنا فوقکم الطور خذوا ما ءاتینکم بقوة و اذکروا ما فیـه لعلکم تتقون (63) ثم تولیتم من بعد ذلک فلو لا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخسرین (64) و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قردة خسئین (65) فجعلنـها نکلا لما بین یدیـها و ما خلفها و موعظة للمتقین (66) و إذ قال موسی لقومـه إن الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة قالوا أ تتخذنا هزوا قال أعوذ بالله أن أکون من الجهلین (67) قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی قال إنـه یقول إنـها بقرة لا فارض و لا بکر عوان بین ذلک فافعلوا ما تؤمرون (68) قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما لونـها قال إنـه یقول إنـها بقرة صفراء فاقع لونـها تسر النظرین (69) قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی إن البقر تشبه علینا و إنا إن شاء الله لمـهتدون (70) قال إنـه یقول إنـها بقرة لا ذلول تثیر الأرض و لا تسقی الحرث مسلمة لا شیة فیـها قالوا الئن جئت بالحق فذبحوها و ما کادوا یفعلون (71) و إذ قتلتم نفسا فادرأتم فیـها و الله مخرج ما کنتم تکتمون (72) فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحی الله الموتی و یریکم ءایته لعلکم تعقلون (73) ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة أو أشد قسوة و إن من الحجارة لما یتفجر منـه الأنـهر و إن منـها لما یشقق فیخرج منـه الماء و إن منـها لما یـهبط من خشیة الله و ما الله بغفل عما تعملون (74)

ترجمـه آیـات
و چون از شما پیمان گرفتیم درون حالیکه کوه را بالای سرتان بودیم کـه آن کتابیکه بشما داده ایم محکم بگیرید و مندرجات آنرا بخاطر آرید شاید پرهیزکاری کنید (63) .

بعد از آن پیمان باز هم پشت کردید و اگر کرم و رحمت خدا شامل شما نبود از زیـانکاران شده بودید (64) .

آنـها را کـه از شما درون روز شنبه تعدی د بدانستید کـه ما بایشان گفتیم: ع شخم کردن با گاو در قدیم بوزینگان مطرود شوید (65) .

و این عذاب را مایـه عبرت حاضران و آیندگان و پند پرهیزکاران کردیم (66) .

و چون موسی بقوم خویش گفت: خدا بشما فرمان مـیدهد کهی را سر ببرید گفتند مگر ما را ریشخند مـی کنی؟ گفت از نادان بودن بخدا پناه مـی برم (67) .

گفتند: به منظور ما پروردگار خویش بخوان که تا بما روشن کند چگونـهی هست گفت: خدا گویدیست نـه سالخورده و نـه خردسال بلکه مـیانـه این دو حال بعد آنچه را فرمان یـافته اید کار بندید (68) .

گفتند: به منظور ما پروردگار خویش را بخوان که تا بما روشن کند چگونـهی باشد کهان چنین بما مشتبه شده اند و اگر خدا بخواهد هدایت شویم (70) .

گفت: خدا گوید کـه آنیست نـه رام کـه زمـین شخم زند و کشت آب دهد بلکه از کار بر کنار هست و نشاندار نیست گفتند حالا حق مطلب را گفتی بعد را سر بد درون حالیکه هنوز مـیخواستند نکنند (71) .

و چونی را کشته بودید و در باره او کشمکش مـی کردید و خدا آنچه را نـهان مـیداشتید آشکار کرد (72) .

گفتیم پاره ای از را بکشته بزنید خدا مردگان را چنین زنده مـی کند و نشانـه های قدرت خویش بشما مـی نمایـاند شاید تعقل کنید (73) .

از بعد این جریـان دلهایتان سخت شد کـه چون سنگ یـا سخت تر بود کـه بعضی سنگها جویـها از آن بشکافد و بعضی آنـها دو پاره شود و آب از آن بیرون آید و بعضی از آنـها از ترس خدا فرود افتد و خدا از آنچه مـی کنید غافل نیست (74)

بیـان

. ع شخم کردن با گاو در قدیم (و رفعنا فوقکم الطور) الخ، ع شخم کردن با گاو در قدیم طور نام کوهی است، همچنانکه درون آیـه: (و اذ نتقنا الجبل فوقهم، کانـه ظلة) (1) ، بجای نام آن، کلمـه جبل کوه را آورده، و کلمـه (نتق) بمعنای از ریشـه کشیدن و بیرون است.

از سیـاق آیـه، کـه اول پیمان گرفتن را، و امر بقدردانی از دین را، ذکر نموده و در آخر آیـه یـاد آوری آنچه درون کتابست خاطر نشان کرده، و مسئله ریشـه کن کوه طور را درون وسط این دو مسئله جای داده، بدون اینکه علت اینکار را بیـان کند، بر مـی آید: کـه مسئله کندن کوه، به منظور ترساندن مردم بعظمت قدرت خدا است، نـه به منظور اینکه ایشانرا مجبور بر عمل بکتابیکه داده شده اند بسازد، و گر نـه اگر منظور اجبار بود، دیگر وجهی به منظور مـیثاق گرفتن نبود .

پس اینکه بعضی گفته اند: (بلند کوه، و آنرا بر سر مردم نگه داشتن، اگر بظاهرش باقی بگذاریم، آیتی معجزه بوده، کـه مردم را مجبور و مکره بر عمل مـی کرده، و این با آیـه: (لا اکراه فی الدین)، (2) و آیـه: (أ فانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین، آیـا تو مـیتوانی مردم را مجبور کنی، کـه ایمان بیـاورند؟) (3) نمـیسازد، حرف صحیحی نیست، به منظور اینکه همانطور کـه گفتیم، آیـه شریفه بیش از این دلالت ندارد، کـه قضیـه کندن کوه، و بالای سر مردم نگه داشتن آن، صرفا جنبه ترساندن داشته، و اگر صرف نگه داشتن کوه بالای سر بنی اسرائیل، ایشانرا مجبور بایمان و عمل مـی کرد، بایستی بگوئیم: بیشتر معجزات موسی (ع)، نیز باعث اکراه و اجبار شده.

گوینده سابق کـه دیدید گفت: آیـه مورد بحث با آیـه (256 بقره) و آیـه (99 یونس) نمـیسازد، درون مقام جمع بین دو آیـه گفته است: بنی اسرائیل درون دامنـه کوه قرار داشتند، و در آنحال زلزله ای مـیشود، بطوریکه قله کوه بر سر مردم سایـه مـی افکند، و مردم مـی ترسند، نکند همـین الان کوه بر سرشان فرو ریزد، و قرآن کریم از این جریـان اینطور تعبیر کرد: کـه کوه را کندیم، و بر بالای سر شما نگه داشتیم.

در پاسخ این سخن مـیگوئیم: این حرف اساسش انکار معجزات، و خوارق عادات است، کـه ما درون باره آن قبلا صحبت کردیم، و آنرا اثبات نمودیم، و اگر بنا شود امثال این تاویل ها را درون معارف دین راه دهیم، دیگر ظهوری به منظور هیچیک از آیـات قرآنی باقی نمـی ماند، و نیز دیگر به منظور بلاغت کلام، فصاحت آن، اصلی کـه مورد اعتماد باشد، و قوام فصاحت و بلاغت بدان باشد، نخواهد داشت.

. ع شخم کردن با گاو در قدیم (لعلکم تتقون) الخ، کلمـه (لعل) امـید را مـی رساند، و آنچه درون امـیدواری لازم است، این استکه گفتنش درون کلام صحیح باشد، حال چه اینکه این امـید قائم بنفس خود متکلم باشد، (مانند مواردیکه ما انسانـها اظهار امـید مـی کنیم)، و یـا آنکه قائم بنفس گوینده نیست، (چون گوینده خداست، کـه امـید درون او معنا ندارد) ولی قائم بشخص مخاطب، و یـا بمقام مخاطب باشد، مثل آنجائی کـه مقام مقام امـید است، هر چند کـه نـه گوینده امـیدی داشته باشد، و نـه شنونده، و چون بطور کلی امـید ناشی از جهل باینده است، و امـید خالی از جهل نیست، و خدایتعالی هم منزه از جهل است، لاجرم هر جا درون کلام خدایتعالی واژه امـید بکار رفته، حتما گفت: یـا بملاحظه مخاطب است، یـا بمقام مخاطب و گفتگو، و گر نـه امـید درون حق خدایتعالی محال است، و نمـیشود نسبت امـید بساحت مقدسش داد، چون خدا عالم بعواقب امور است، همچنانکه راغب هم درون مفردات خود باین معنا تنبیـه کرده است. (4)

. (کونوا قردة خاسئین)، یعنی مـیمونـهائی خوار و بیمقدار باشید.

. (فجعلناها نکالا) الخ، یعنی ما این عقوبت مسخ را مایـه عبرت کردیم، که تا همـه از آن عبرت بگیرند، و کلمـه (نکال) عبارتست از عمل توهین آمـیز، نسبت بیک نفر، که تا دیگران از سرنوشت او عبرت بگیرند.

. (و اذ قال موسی لقومـه: ان الله یـامرکم: أن تذبحوا بقرة، ) الخ، این آیـه راجع بداستان بنی اسرائیل است، و بخاطر همـین قصه بود، کـه نام سوره مورد بحث، سوره بقره شد، و طرز بیـان قرآن از این داستان عجیب است، به منظور اینکه قسمت های مختلف داستان از یکدیگر جدا شده، درون آغاز داستان، خطابرا متوجه رسولخدا (ص) مـی کند، و مـی فرماید: (و اذ قال موسی لقومـه، بیـاد آر موسی را، کـه بقومش گفت) الخ، و آنگاه درون ذیل داستان، خطابرا متوجه بنی اسرائیل مـی کند، و مـی فرماید: (و اذ قتلتم نفسا، فادارأتم فیـها و چونی را کشتید و در باره قاتلش اختلاف کردید) .

از سوی دیگر، یک قسمت از داستانرا از وسط بیرون کشیده، و در ابتداء نقل کرده، و آنگاه بار دیگر، صدر و ذیل داستان را آورده، (چون صدر قصه جنایتی هست که درون بنی اسرائیل واقع شد، و ذیلش داستان ذبح شده بود، و وسط داستان کـه دستور ذبح است، درون اول داستان آمده) .

باز از سوی دیگر، قبل از این آیـات خطاب همـه متوجه بنی اسرائیل بود، بعد درون جمله:

(و اذ قال موسی لقومـه)، ناگهان خطاب مبدل بغیب شد، یعنی بنی اسرائیل غایب فرض شد، و در وسط باز بنی اسرائیل مخاطب قرار مـی گیرند، و به ایشان مـی فرماید: (و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فیـها)، حال ببینیم چه نکته ای این اسلوب را باعث شده.

اما التفات درون آیـه: (و اذ قال موسی لقومـه)، کـه روی سخن را از بنی اسرائیل برسول گرامـی اسلام برگردانده، و در قسمتی از داستان آنجناب را مخاطب قرار داده، چند نکته دارد.

اول اینکه بمنزله مقدمـه ایست کـه خطاب بعدی را کـه بزودی متوجه بنی اسرائیل مـی کند، و مـی فرماید: (و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فیـها، و الله مخرج ما کنتم تکتمون، فقلنا اضربوه ببعضها، کذلک یحیی الله الموتی، و یریکم آیـاته، لعلکم تعقلون)، توضیح مـیدهد، (و یـهودیـان عصر قرآن را متوجه بان داستان مـیسازد) .

نکته دوم اینکه آیـه: (و اذ قتلتم نفسا)، کـه گفتیم: خطاب بـه بنی اسرائیل است، درون سلک آیـات قبل از داستان واقع است، کـه آنـها نیز خطاب بـه بنی اسرائیل بودند، درون نتیجه آیـه مورد بحث و چهار آیـه بعد از آن، جمله های معترضه ای هستند، کـه هم خطاب بعدی را بیـان مـی کنند، و هم بر بی ادبی بنی اسرائیل دلالت مـی کند، کـه پیغمبر خود را اذیت د، و باو نسبت دادند: کـه ما را مسخره مـی کنی، و با آن توضیح خواهی های بیجای خود کـه پرسیدند :ی کـه مـیگوئی چطوری باشد؟

اوامر الهی و بیـانات انبیـاء را نسبت ابهام دادند، و طوری سخن گفتند، کـه از سراپای سخنشان توهین و استخفاف بمقام والای ربوبیت استشمام مـیشود، چند نوبت بموسی گفتند: بـه پروردگارت بگو، کانـه پروردگار موسی را پروردگار خود نمـیدانستند، (ادع لنا ربک یبین لنا ما هی، از پروردگارت به منظور ما بپرس: کـه آن چگونـهی باشد؟) و باین اکتفاء نکرده، بار دیگر همـین بی ادبی را تکرار نموده گفتند: (ادع لنا ربک یبین لنا: ما لونـها؟ از پروردگارت بخواه، که تا رنگ آن را برایمان روشن سازد)، باز باین اکتفاء نکرده، بار سوم گفتند : (ادع لنا ربک یبین لنا ما هی؟

ان البقر تشابه علینا، از پروردگارت بخواه، این را به منظور ما مشخص کند، کـه بر ما مشتبه شده) .

بطوریکه ملاحظه مـی کنید، این بی ادبان، حتی یکبار هم نگفتند: (از پروردگارمان بخواه)، و از این گذشته، مکرر گفتند: (قضیـه به منظور ما مشتبه شده)، و با این بی ادبی خود، نسبت گیجی و تشابه بـه بیـان خدا دادند.

علاوه بر همـه آن بی ادبیـها، و مـهم تر از همـه آنـها، اینکه گفتند: (ان البقر تشابه علینا، جنس برایمان مشتبه شده)، و نگفتند: (ان البقرة تشابهت علینا، آن مخصوص کـه باید بوسیله زدن دم آن بکشته بنی اسرائیل او را زنده کنی، به منظور ما مشتبه شده)، کانـه خواسته اند بگویند: همـهها کـه خاصیت مرده زنده ندارند، و این خاصیت مال یک مشخص است، کـه این مقدار بیـان تو آن را مشخص نکرد.

و خلاصه تاثیر نامبرده را از دانسته اند، نـه از خدا، با اینکه تاثیر همـه از خدای سبحان است، نـه از معین، و خدایتعالی هم نفرموده بود: کـه معینی را بکشید، بلکه بطور مطلق فرموده بود: یک بکشید، و بنی اسرائیل مـیتوانستند، از این اطلاق کلام خدا استفاده نموده، یک بکشند.

از این هم کـه بگذریم، درون ابتدای گفتگو، موسی ع را نسبت جهالت و بیـهوده کاری و مسخرگی دادند، و گفتند: (أ تتخذنا هزوا، آیـا ما را مسخره گرفته ای؟) و آنگاه بعد از این همـه بیـان کـه برایشان کرد، تازه گفتند: (الان جئت بالحق) (حالا حق را گفتی)، کانـه تاکنون هر چه گفتی باطل بوده، و معلوم هست که بطلان پیـام یک پیـامبر، مساوی هست با بطلان بیـان الهی.

و سخن کوتاه اینکه: پیش انداختن این قسمت از داستان، هم به منظور روشن خطاب بعدی است، و هم افاده نکته ای دیگر، و آن این استکه داستان بنی اسرائیل، اصلا درون تورات نیـامده، البته منظور ما توراتهای موجود فعلی است، و بهمـین جهت جا نداشت کـه یـهودیـان درون این قصه مورد خطاب قرار گیرند، چون یـا اصلا آنرا درون تورات ندیده اند، و یـا آنکه دست تحریف با کتاب آسمانیشان بازی کرده بهر حال هر کدام کـه باشد، جا نداشت ملت یـهود مخاطب بان قرار گیرد، و لذا از خطاب بـه یـهود اعراض نموده، خطاب را متوجه رسولخدا (ص) نمود.

آنگاه بعد از آنکه اصل داستان را اثبات کرد، بـه سیـاق قبلی کلام برگشته، خطابرا مانند سابق متوجه یـهود نمود.

بله، درون تورات درون این مورد حکمـی آمده، کـه بی دلالت بر وقوع قصه نیست، اینک عین عبارت تورات: درون فصل بیست و یکم، از سفر تثنیـه اشتراع مـیگوید: هر گاه درون آن سرزمـینی کـه رب معبود تو، بتو داده، کشته ای درون محله ای یـافته شد، و معلوم نشد چهی او را کشته، ریش سفیدان محل، و قاضیـان خود را حاضر کن، و بفرست که تا در شـهرها و قرای پیرامون آن کشته و آن شـهر کـه بکشته نزدیک تر است، بوسیله پیر مردان محل، ای شخم نکرده را گرفته، بـه رودخانـه ای کـه دائما آب آن جاری است، ببرند، رودخانـه ایکه هیچ زراعت و کشتی درون آن نشده باشد، و در آنجا گردن را بشکنند، آنگاه کاهنانیکه از دودمان لاوی باشند، پیش بروند، چون رب کـه معبود تو است، فرزندان لاوی را به منظور این خدمت برگزیده، و ایشان بنام رب برکت یـافته اند، و هر خصومت و زد و خوردی بگفته آنان اصلاح مـیشود، آنگاه تمام پیر مردان آن شـهر کـه نزدیک بکشته هستند، دست خود را بالای جسد گردن شکسته، و در رودخانـه افتاده، بشویند، و فریـاد کنند، و بگویند: دستهای ما این خون را نریخته، و دیدگان ما آنرا ندیده، ای رب! حزب خودت اسرائیل را کـه فدا دادی، بیـامرز، و خون بنا حقی را درون وسط حزبت اسرائیل قرار مده، کـه اگر اینکار را ند، خون برایشان آمرزیده مـیشود، این بود آن عبارتی کـه گفتیم: که تا حدی دلالت بر وقوع داستان بقره درون بنی اسرائیل دارد .

حال کـه این مطالب را کـه خیلی هم طول کشید توجه فرمودی، فهمـیدی کـه بیـان این داستان درون قرآن کریم، باین نحو کـه دیدی، از قبیل قطعه قطعه یک داستان نیست، بلکه اصل نقل داستان بنایش بر اجمال بوده، کـه آنـهم درون آیـه: (و اذ قتلتم نفسا) الخ آمده، و قسمت دیگر داستان، کـه با بیـان تفصیلی، و بصورت یک داستان دیگر نقل شده، بخاطر نکته ای بوده، کـه آنرا ایجاب مـی کرده.

. (و اذ قال موسی لقومـه) الخ، خطاب درون این آیـه برسولخدا (ص) هست و کلامـی هست در صورت داستان، و مقدمـه ایست توضیحی، به منظور خطاب بعدی، و در آن نامـی از علت کشتن، و نتیجه ای کـه از آن منظور است، نبرده، بلکه سر بسته فرموده: خدا دستور دادهی را بکشید، و اما اینکه چرا بکشید، و کشتن آن چه فائده ای دارد؟ هیچ بیـان نکرد، که تا حس کنجکاوی شنونده تحریک شود، و در مقام تجسس بر آید، که تا وقتی علت را شنید، بهتر آنرا تحویل بگیرد، و ارتباط مـیان دو کلام را بهتر بفهمد.

و بهمـین جهت وقتی بنی اسرائیل فرمان: (ان الله یـامرکم ان تذبحوا بقرة) را شنیدند، تعجب د، و جز اینکه کلام موسی پیغمبر خدا را حمل بر این کنند کـه مردم را مسخره کرده، محمل دیگری برایکشی نیـافتند، چون هر چه فکر د، هیچ رابطه ای مـیان درخواست خود، یعنی داوری درون مسئله آن کشته، و کشف آن جنایت، و مـیانکشی نیـافتند، لذا گفتند: آیـا ما را مسخره مـی کنی؟ .

و منشا این اعتراضشان، نداشتن روح تسلیم، و اطاعت، و در عوض داشتن ملکه استکبار، و خوی نخوت و سرکشی بود، و باصطلاح مـیخواستند بگویند: ما هرگز زیر بار تقلید نمـی رویم، و تا چیزیرا نبینیم، نمـی پذیریم، همچنانکه درون مسئله ایمان بخدا باو گفتند: (لن نؤمن لک، حتی نری الله جهرة، ما بتو ایمان نمـی آوریم، مگر وقتی کـه خدا را فاش و هویدا ببینیم) .

و باین انحراف مبتلا نشدند، مگر بخاطر اینکه مـیخواستند درون همـه امور استقلال داشته باشند، چه اموری کـه در خور استقلالشان بود، و چه آن اموری کـه در خور آن نبود، لذا احکام جاری درون محسوسات را درون معقولات هم جاری مـی د، و از پیـامبر خود مـیخواستند: کـه پروردگارشان را بحس باصره آنان محسوس کند، و یـا مـی گفتند: (یـا موسی اجعل لنا الها، کما لهم آلهة، قال انکم قوم تجهلون، ای موسی به منظور ما خدائی درست کن، همانطور کـه آنان خدایـانی دارند، گفت: براستی شما مردمـی هستید کـه مـیخواهید همـیشـه نادان بمانید) (5) ، و خیـال مـی د: پیغمبرشان هم مثل خودشان بوالهوس است، و مانند آنان اهل بازی و مسخرگی است، لذا گفتند: آیـا ما را مسخره مـی کنی؟ یعنی مثل ما سفیـه و نادانی؟ که تا آنکه این پندارشان را رد کرد، و فرمود: (اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین)، و در این پاسخ از خودش چیزی نگفت، و نفرمود: من جاهل نیستم، بلکه فرمود:

پناه بخدا مـی برم از اینکه از جاهلان باشم، خواست که تا بعصمت الهی کـه هیچوقت تخلف نمـی پذیرد، تمسک جوید، نـه بحکمت های مخلوقی، کـه بسیـار تخلف پذیر است، (بشـهادت اینکه مـی بینیم، چه بسیـار آلودگانی کـه علم و حکمت دارند، ولی از آلودگی جلوگیر ندارند) .

بنی اسرائیل معتقد بودند: آدمـی نباید سخنی را ازی بپذیرد، مگر با دلیل، و این اعتقاد هر چند صحیح است، و لکن اشتباهی کـه ایشان د، این بود: کـه خیـال د آدمـی مـیتواند بعلت هر حکمـی بطور تفصیل پی ببرد، و اطلاع اجمالی کافی نیست، بهمـین جهت از آنجناب خواستند که تا تفصیل اوصاف نامبرده را بیـان کند، چون عقلشان حکم مـی کرد کـه نوع خاصیت مرده زنده را ندارد، و اگر به منظور زنده مقتول، الا و لابد بایدی کشته شود، لابد مخصوصی است، کـه چنین خاصیتی دارد، بعد باید با ذکر اوصاف آن، و با بیـانی کامل، نامبرده را مشخص کند.

لذا گفتند: از پروردگارت بخواه، که تا برای ما بیـان کند: این چگونـهی است، و چون بی جهت کار را بر خود سخت گرفتند، خدا هم بر آنان سخت گرفت، و موسی درون پاسخشان فرمود :

بایدی باشد کـه نـه لاغر باشد، و نـه پیر و نازا، و نـه بکر، کـه تاکنون نیـاورده باشد، بلکه متوسط الحال باشد.

کلمـه (عوان) درون زنان و چارپایـان، عبارتست از زن و یـا حیوان ماده ای کـه در سنین متوسط از عمر باشد، یعنی سنین مـیانـه باکرهو پیری.

آنگاه پروردگارشان بحالشان ترحم کرد، و اندرزشان فرمود، کـه اینقدر درون سئوال از خصوصیـات اصرار نکنند، و دائره را بر خود تنگ نسازند، و بهمـین مقدار از بیـان قناعت کنند، و فرمود: (فافعلوا ما تؤمرون، همـین را کـه از شما خواسته اند بیـاورید) .

ولی بنی اسرائیل با این اندرز هم از سئوال باز نایستادند، و دوباره گفتند: از پروردگارت بخواه، رنگ آن را به منظور ما بیـان کند، فرمود:ی باشد زرد رنگ، ولی زرد پر رنگ، و شفاف، کـه بیننده از آن خوشش آید، درون اینجا دیگر وصف تمام شد، و کاملا روشن گردید، کـه آن عبارت است، از چهی، و دارای چه رنگی.

ولی با اینحال باز راضی نشدند، و دوباره همان حرف اولشانرا تکرار د، آنـهم با عبارتی کـه کمترین بوئی از شرم و حیـا از آن استشمام نمـیشود، و گفتند از پروردگارت بخواه، به منظور ما بیـان کند: کـه این چگونـهی باشد؟ چون به منظور ما مشتبه شده، و ما انشاء الله هدایت مـیشویم.

موسی ع به منظور بار سوم پاسخ داد: و در توضیح ماهیت آن، و رنگش فرمود:

(گاوی باشد کـه هنوز به منظور شخم و آب کشی رام نشده باشد، نـه بتواند شخم کند، و نـه آبیـاری، وقتی بیـان تمام شد، و دیگر چیزی نداشتند بپرسند، آنوقت گفتند: (حالا درست گفتی)، عینا مثلیکه نمـی خواهد سخن طرف خود را بپذیرد، ولی چون ادله او قوی است، ناگزیر مـیشود بگوید:

بله درست است، کـه این اعترافش از روی ناچاری است، و آنگاه از لجبازی خود عذر خواهی کند، باینکه آخر تاکنون سخنت روشن نبود، و بیـانت تمام نبود، حالا تمام شد، دلیل بر اینکه اعتراف بـه (الان جئت بالحق) ایشان، نظیر اعتراف آن شخص هست این هست که درون آخر مـی فرماید : (فذبحوها، و ما کادوا یفعلون، را کشتند، اما خودشان هرگز نمـیخواستند بکشند، ) خلاصه هنوز ایمان درونی بسخن موسی پیدا نکرده بودند، و اگر را کشتند، به منظور این بود کـه دیگر بهانـه ای نداشتند، و مجبور بقبول شدند.

. (و اذ قتلتم نفسا، فادارأتم فیـها)، الخ درون اینجا باصل قصه شروع شده، و کلمـه (ادارأتم) درون اصل تدارأتم بوده، و تدارء بمعنای تع و مشاجره است، و از ماده (دال را همزه) است، کـه بمعنای دفع است، شخصی را کشته بودند، و آنگاه تع مـی د، یعنی هر طائفه خون او را از خود دور مـی کرد، و بدیگری نسبت مـیداد.

و خدا مـیخواست آنچه آنان کتمان کرده بودند، بر ملا سازد، لذا دستور داد:

. (فقلنا اضربوه ببعضها)، الخ، ضمـیر اول بـه کلمـه (نفس) بر مـی گردد، و اگر مذکر آورد، باعتبار این بود کـه کلمـه (قتیل) بر آن صادق بود، و ضمـیر دومـی بـه بقره بر مـی گردد، کـه بعضی گفته اند: مراد باین قصه بیـان حکم است، و مـیخواهد مانند تورات حکمـی از احکام مربوط بکشف جنایت را بیـان کند، و بفرماید بهر وسیله شده حتما قاتل را بدست آورد، که تا خونی هدر نرفته باشد، نظیر آیـه: (و لکم فی القصاص حیوة، قصاص مایـه زندگی شما است)، (6) نـه اینکه راستی راستی موسی (ع) با دم آنگاو بمرده زده باشد، و بمعجزه نبوت مرده را زنده کرده باشد.

و لکن خواننده عزیز توجه دارد: کـه اصل سیـاق کلام، و مخصوصا این قسمت از کلام، کـه مـی فرماید : (پس گفتیم او را بـه بعضی قسمتهای بزنید، کـه خدا اینطور مردگان را زنده مـی کند)، هیچ سازگاری ندارد.

. (ثم قست قلوبکم من بعد ذلک، فهی کالحجارة، أو اشد قسوة) الخ، کلمـه قسوة وقتی درون خصوص قلب استعمال مـیشود، معنی صلابت و سختی را مـیدهد، و بمنزله صلابت سنگ است، و کلمـه (أو) بمعنای (بل) است، و مراد باینکه بمعنای (بلکه) است، این استکه معنایش با مورد (بلکه) منطبق است.

آیـه شریفه شدت قساوت قلوب آنان را، اینطور بیـان کرده: کـه (بعضی از سنگها احیـانا مـی شکافند، و نـهرها از آن ها جاری مـیشود)، و مـیانـه سنگ سخت، و آب نرم مقابله انداخته، چون معمولا هر چیز سختی را بسنگ تشبیـه مـی کنند، همچنانکه هر چیز نرم و لطیفی را باب مثل مـی زنند، مـی فرماید: سنگ بان صلابتش مـی شکافد، و انـهاری از آب نرم از آن بیرون مـی آید، ولی از دلهای اینان حالتی سازگار با حق بیرون نمـیشود، حالتی کـه با سخن حق، و کمال واقعی، سازگار باشد.

. (و ان منـها لما یـهبط من خشیة الله) الخ، هبوط سنگها همان سقوط و شکافتن صخره های بالای کوهها است، کـه بعد از پاره شدن تکه های آن درون اثر زلزله، و یـا آب شدن یخهای زمستانی، و جریـان آب درون فصل بهار، بپائین کوه سقوط مـی کند.

و اگر این سقوط را کـه مستند بعوامل طبیعی است، هبوط از ترس خدا خوانده، بدین جهت هست که همـه اسباب بسوی خدای مسبب الاسباب منتهی مـیشود، و همـینکه سنگ درون برابر عوامل خاص بخود متاثر گشته و تاثیر آنـها را مـی پذیرد، و از کوه مـی غلطد، همـین خود پذیرفتن و تاثر از امر خدای سبحان نیز هست، چون درون حقیقت خدا باو امر کرده کـه سقوط کند، و سنگها هم بطور تکوین، امر خدایرا مـی فهمند، همچنانکه قرآن کریم مـی فرماید: (و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم، هیچ موجودی نیست، مگر آنکه با حمد خدا، پروردگارش را تسبیح مـیگوید، ولی شما تسبیح آنـها را نمـی فهمـید) (7) و نیز فرموده: (کل له قانتون، همـه درون عبادت اویند) (8) ، و خشیت جز همـین انفعال شعوری، چیز دیگری نیست، و بنا بر این سنگ کوه از خشیت خدا فرو مـی غلطد، و آیـه شریفه جاری مجرای آیـه: (و یسبح الرعد بحمده، و الملائکة من خیفته، رعد بحمد خدا و ملائکه از ترس، او را تسبیح مـیگویند).(9)

و آیـه (و لله یسجد من فی السماوات و الارض، طوعا و کرها، و ظلالهم بالغدو و الاصال، به منظور خدا همـه آنکسانیکه درون آسمانـها و زمـینند سجده مـی کنند، چه با اختیـار و چه بی اختیـار، و حتی سایـه هایشان درون صبح و شب) (10) مـیباشد کـه صدای رعد آسمانرا، تسبیح و حمد خدا دانسته، سایـه آنـها را سجده خدای سبحان معرفی مـی کند و از قبیل آیـاتی دیگر، کـه مـی بینید سخن درون آنـها از باب تحلیل جریـان یـافته است.

و سخن کوتاه اینکه جمله (و ان منـها لما یـهبط) الخ، بیـان دومـی هست برای این معنا: کـه دلهای آنان از سنگ سخت تر است، چون سنگها از خدا خشیت دارند، و از خشیت او از کوه بپائین مـی غلطند، ولی دلهای اینان از خدا نـه خشیتی دارند، و نـه هیبتی.

بحث روایتی

در محاسن (11) از امام صادق (ع) روایت کرده، کـه در تفسیر جمله: (خذوا ما آتینا کم بقوة)، درون پاسخیکه پرسید: منظور قوت بدنی است؟ یـا قلبی؟ فرمود: هر دو منظور است.

.مؤلف: این روایت را عیـاشی هم درون تفسیر خود آورده.(12)

و درون تفسیر عیـاشی، (13) از حلبی روایت کرده، کـه در تفسیر جمله: (و اذکروا ما فیـه) گفته است:
یعنی متذکر دستوراتیکه درون آنست، و نیز متذکر عقوبت ترک آن دستورات بشوید.

.مؤلف: این نکته از موقعیت و مقام جمله: (و رفعنا فوقکم الطور خذوا) نیز استفاده مـیشود .
و درون در منثور (14) استکه، از ابی هریره روایت شده کـه گفت: رسولخدا (ص) فرمود: اگر بنی اسرائیل درون قضیـه ذبح بقره نگفته بودند: (و انا انشاء الله لمـهتدون) هرگز و تا ابد هدایت نمـیشدند، و اگر از همان اول بهر دست رسی مـی یـافتند، و ذبح مـی د، قبول مـیشد، و لکن خودشان درون اثر سئوالهای بی جا، دائره آنرا بر خود تنگ د، و خدا هم بر آنـها تنگ گرفت.

و درون تفسیر عیـاشی (15) از علی بن یقطین روایت کرده کـه گفت: از ابی الحسن (ع) شنیدم مـی فرمود: خداوند بنی اسرائیل را دستور داد: یک بکشند، و از آن هم تنـها بدم آن نیـازمند بودند، ولی خدا بر آنان سخت گیری کرد.

و درون کتاب عیون اخبار الرضا (16) ، و تفسیر عیـاشی، از بزنطی روایت شده کـه گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم، مـی فرمود: مردی از بنی اسرائیل یکی از بستگان خود را بکشت، و جسد او را برداشته درون سر راه وارسته ترین اسباط بنی اسرائیل انداخت، و بعد خودش بخونخواهی او برخاست.

بموسی (ع) گفتند: کـه سبط آل فلان، فلانی را کشته اند، خبر بده ببینیم چهی او را کشته؟ موسی (ع) فرمود: بقره ای برایم بیـاورید، که تا بگویم: آن شخص کیست، گفتند: مگر ما را مسخره کرده ای؟ فرمود: پناه مـی برم بخدا از این کـه از جاهلان باشم، و اگر بنی اسرائیل از مـیان همـهها، یک آورده بودند، کافی بود، و لکن خودشان بر خود سخت گرفتند، و آنقدر از خصوصیـات آن پرسیدند، کـه دائره آنرا بر خود تنگ د، خدا هم بر آنان تنگ گرفت .

یکبار گفتند: از پروردگارت بخواه که تا را به منظور ما بیـان کند کـه چگونـهی است، فرمود : خدا مـی فرماید:ی باشد کـه نـه کوچه بزرگ بلکه متوسط و اگری را آورده بودند کافی بود بی جهت بر خود تنگ گرفتند خدا هم بر آنان تنگ گرفت.

یکبار دیگر گفتند: از پروردگارت بپرس: رنگ چه جور باشد، با اینکه از نظر رنگ آزاد بودند، خدا دائره را بر آنان تنگ گرفت، و فرمود: زرد باشد، آنـهم نـه هر زردی، بلکه زرد سیر، و آنـهم نـه هر رنگ سیر، بلکه رنگ سیری کـه بیننده را خوش آید، بعد دائره بر آنان که تا این مقدار تنگ شد، و معلوم هست که چنینی درون مـیانـها کمتر یـافت مـیشود، و حال آنکه اگر از اول یکی را بهر رنگ و هر جور آورده بودند کافی بود.

باز باین مقدار هم اکتفا ننموده، با یک سئوال بیجای دیگر همان زرد خوش رنگ را هم محدود د، و گفتند: از پروردگارت بپرس: خصوصیـات این را بیشتر بیـان کند، کـه امر آن بر ما مشتبه شده است، و چون خود بر خویشتن تنگ گرفتند، خدا هم بر آنان تنگ گرفت، و باز دائره زرد رنگ کذائی را تنگ تر کرد، و فرمود: زرد رنگی کـه هنوز به منظور کشت و زرع و آب کشی رام نشده، و رنگش یکدست هست خالی درون رنگ آن نباشد.

گفتند: حالا حق مطلب را اداء کردی، و چون بجستجوی چنینی برخاستند غیر از یک رأس نیـافتند، آنـهم از آن جوانی از بنی اسرائیل بود، و چون قیمت پرسیدند گفت: بـه پری پوستش از طلا، لاجرم نزد موسی آمدند، و جریـان را گفتند: دستور داد حتما بخرید، بعد آن را بان قیمت خریداری د، و آوردند.

موسی (ع) دستور داد آنرا ذبح د، و دم آنرا بجسد مرد کشته زدند، وقتی اینکار را د، کشته زنده شد، و گفت: یـا رسول الله مرا پسر عمویم کشته، نـه آنانی کـه متهم بقتل من شده اند.

آنوقت قاتل را شناختند، و دیدند کـه بوسیله دم زنده شد، بفرستاده خدا موسی (ع) گفتند : این داستانی دارد، موسی پرسید: چه داستانی؟ گفتند: جوانی بود درون بنی اسرائیل کـه خیلی بپدر و مادر خود احسان مـی کرد، روزی را خریده بود، آمد که تا از خانـه پول ببرد، ولی دید پدرش سر بر جامـه او نـهاده، و بخواب رفته، و کلید پولهایش هم زیر سر اوست، دلش نیـامد پدر را بیدار کند، لذا از خیر آن معامله گذشت و چون پدر از خواب برخاست، جریـانرا بپدر گفت، پدر او را احسنت گفت، وی درون عوض باو بخشید، کـه این بجای آن سودی کـه از تو فوت شد، و نتیجه سخت گیری بنی اسرائیل درون امر، این شد کـه دارای اوصاف کذائی، منحصر درون همـین شود، کـه این پدر بفرزند خود بخشید، و نتیجه این انحصار هم آن شد کـه سودی فراوان عاید آن فرزند شود، موسی گفت ببینید نتیجه احسان چه جور و تا چه اندازه بـه نیکوکار مـی رسد.

.مؤلف: روایـات بطوریکه ملاحظه مـی فرمائید، با اجمال آنچه کـه ما از آیـات شریفه استفاده کردیم منطبق است.

بحث فلسفی
این سوره بطوریکه ملاحظه مـی کنید، عده ای از معجزات را درون قصص بنی اسرائیل و سایر اقوام مـی شمارد، یکی شکافتن دریـا، و غرق فرعون، درون آیـه: (و اذ فرقنا بکم البحر فانجیناکم و اغرقنا آل فرعون) الخ، است، و یکی گرفتن صاعقه بر بنی اسرائیل و زنده آنان بعد از مردن است، کـه آیـه: (و اذ قلتم یـا موسی لن نؤمن لک) الخ، متعرض آنست، و یکی سایـه افکندن ابر بر بنی اسرائیل، و نازل من و سلوی درون آیـه: (و ظللنا علیکم الغمام) الخ است، و یکی انفجار چشمـه هائی از یک سنگ درون آیـه: (و اذ استسقی موسی لقومـه) الخ است، و یکی بلند کوه طور بر بالای سر بنی اسرائیل درون آیـه: (و رفعنا فوقکم الطور) الخ است، و یکی مسخ شدن جمعی از بنی اسرائیل درون آیـه: (فقلنا لهم کونوا قردة) الخ است، و یکی زنده آن مرد قتیل است، با عضوی از ذبح شده، درون آیـه: (فقلنا اضربوه ببعضها) الخ، و باز یکی دیگر زنده اقوامـی دیگر درون آیـه: (ا لم تر الی الذین خرجوا من دیـارهم) (17) الخ است، و نیز زنده آنکسی کـه از قریـه خرابی مـی گذشت درون آیـه: (او کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشـها) (18) الخ، و نیز احیـاء مرغ سر بریده بدست ابراهیم (ع) درون آیـه (و اذ قال ابراهیم رب أرنی کیف تحیی الموتی) (19) الخ است، کـه مجموعا دوازده معجزه خارق العاده مـیشود، و بیشترش بطوریکه قرآن کریم ذکر فرموده درون بنی اسرائیل رخ داده است.

و ما درون سابق امکان عقلی وقوع معجزه را اثبات کردیم، و گفتیم: کـه معجزه درون عین اینکه معجزه است، ناقض و منافی با قانون علیت و معلولیت کلی نیست، و با آن بیـان روشن گردید کـه هیچ دلیلی بر این نداریم کـه آیـات قرآنی را کـه ظاهر درون وقوع معجزه هست تاویل نموده، از ظاهرش برگردانیم، چون گفتیم: حوادثی هست ممکن، نـه از محالات عقلی، از قبیل انقسام عدد سه بدو عدد جفت، و متساوی، و یـا تولد مولودی کـه پدر خودش نیز باشد، چون اینگونـه امور امکان ندارد.

بله درون مـیانـه همـه معجزات، دو که تا معجزه هست کـه احتیـاج بـه بحث دیگری جداگانـه دارد، یکی زنده مردگان، و دوم معجزه مسخ.

در باره این دو معجزه بعضی گفته اند: این معنا درون محل خودش ثابت شده: کـه هر موجود کـه دارای قوه و استعداد و کمال و فعلیت است، بعد از آنکه از مرحله استعداد بفعلیت رسید، دیگر محال هست بحالت استعداد برگردد، و همچنین هر موجودیکه از نظر وجود، دارای کمال بیشتری است، محال هست برگردد، و بموجودی ناقص تر از خود مبدل شود، و در عین حال همان موجود اول باشد.

و انسان بعد از مردنش تجرد پیدا مـی کند، یعنی نفسش از ماده مجرد مـیشود، و موجودی مجرد مثالی یـا عقلی مـی گردد، و مرتبه مثالیت و عقلیت فوق مرتبه مادیت است، چون وجود، درون آندو قوی تر از وجود مادی است، با این حال دیگر محال هست چنین انسانی، یـا بگو چنین نفس تکامل یـافته ای، دوباره اسیر ماده شود، و باصطلاح زنده گردد، و گر نـه لازم مـی آید کـه چیزی بعد از فعلیت بقوه و استعداد برگردد، و این محال است، و نیز وجود انسان، وجودی قوی تر از وجود سایر انواع حیوانات است، و محال هست انسان برگردد، و بوسیله مسخ، حیوانی دیگر شود.

این اشکالی هست که درون باب زنده شدن مردگان و مسخ انسانـها بصورت حیوانی دیگر شده است، و ما درون پاسخ مـیگوئیم: بله برگشت چیزیکه از قوه بفعلیت رسیده، دوباره قوه شدن آن محال است، ولی زنده شدن مردگان، و همچنین مسخ، از مصادیق این امر محال نیستند.

توضیح اینکه: آنچه از حس و برهان بدست آمده، این استکه جوهر نباتی مادی وقتی درون صراط استکمال حیوانی قرار مـی گیرد، درون این صراط بسوی حیوان شدن حرکت مـی کند، و بصورت حیوانیت کـه صورتی هست مجرد بتجرد برزخی درون مـی آید، و حقیقت این صورت این هست که: چیزی خودش را درک کند، (البته ادراک جزئی خیـالی)، و درک خویشتن حیوان، وجود کامل جوهر نباتی است، و فعلیت یـافتن آن قوه و استعدادی هست که داشت، کـه با حرکت جوهری بان کمال رسید، و بعد از آنکه گیـاه بود حیوان شد، و دیگر محال هست دوباره جوهری مادی شود، و بصورت نبات درون آید، مگر آنکه از ماده حیوانی خود جدا گشته، ماده با صورت مادیش بماند، مثل اینکه حیوانی بمـیرد، و جسدی بی حرکت شود.

از سوی دیگر صورت حیوانی منشا و مبدء افعالی ادراکی، و کارهائی هست که از روی شعور از او سر مـی زند، و در نتیجه احوالی علمـی هم بر آن افعال مترتب مـیشود، و این احوال علمـی درون نفس حیوان نقش مـی بندد، و در اثر تکرار این افعال، و نقشبندی این احوال درون نفس حیوان، از آنجا کـه نقش هائی شبیـه بهم است، یک نقش واحد و صورتی ثابت، و غیر قابل زوال مـیشود، و ملکه ای راسخه مـی گردد، و یک صورت نفسانی جدید مـی شود، کـه ممکن هست نفس حیوانی بخاطر اختلاف این ملکات متنوع شود، و حیوانی خاص، و دارای صورت نوعیـه ای خاص بشود، مثلا درون یکی بصورت مکر، و در نوعی دیگر کینـه توزی، و در نوعی دیگر ، و در چهارمـی وفاء، و در پنجمـی درندگی، و امثال آن جلوه کند.

و اما مادام کـه این احوال علمـی حاصل از افعال، درون اثر تکرار بصورت ملکه درون نیـامده باشد، نفس حیوان بهمان سادگی قبلیش باقی است، و مانند نبات است، کـه اگر از حرکت جوهری باز بایستد، همچنان نبات باقی خواهد ماند، و آن استعداد حیوان شدنش از قوه بفعلیت درنمـی آید .

و اگر نفس برزخی از جهت احوال حاصله از افعالش، درون همان حال اول، و فعل اول، و با نقشبندی صورت اول، تکامل مـی یـافت، قطعا علاقه اش با بدن هم درون همان ابتدای وجودش قطع مـیشد، و اگر مـی بینیم قطع نمـی شود، بخاطر همـین هست که آن صورت درون اثر تکرار ملکه نشده، و در نفس رسوخ نکرده، حتما با تکرار افعالی ادراکی مادیش، بتدریج و خورده خورده صورتی نوعی درون نفس رسوخ کند، و حیوانی خاص بشود، البته درون صورتیکه عمر طبیعی، و یـا مقدار قابل ملاحظه ای از آنرا داشته باشد و اما اگر بین او و بین عمر طبیعیش، و یـا آنمقدار قابل ملاحظه از عمر طبیعیش، چیزی از قبیل مرگ فاصله شود، حیوان بهمان سادگی، و بی نقشی حیوانیتش باقی مـیماند، و صورت نوعیـه ای بخود نگرفته، مـی مـیرد.

و حیوان وقتی درون صراط انسانیت قرار بگیرد، وجودی هست که علاوه بر ادراک خودش، تعقل کلی هم نسبت بذات خود دارد، آنـهم تعقل مجرد از ماده، و لوازم آن، یعنی اندازه ها، و ابعاد، و رنگها، و امثال آن، درون اینصورت با حرکت جوهری از فعلیت مثالی کـه نسبت بمثالیت فعلیت است، ولی نسبت بفعل قوه، استعداد است، بتدریج بسوی تجرد عقلی قدم مـی گذارد، که تا وقتی کـه صورت انسانی درون باره اش تحقق یـابد، اینجاست کـه دیگر محال هست این فعلیت برگردد بقوه، کـه همان تجرد مثالی بود، همانطور کـه گفتیم فعلیت حیوانیت محال هست برگردد، و قوه شود .

تازه این صورت انسانیت هم، افعال و بدنبال آن احوالی دارد، کـه با تکرار و تراکم آن احوال، بتدریج صورت خاصی جدید پیدا مـیشود، کـه خود باعث مـی گردد یک نوع انسان، بانواعی از انسان تنوع پیدا کند، یعنی همان تنوعی کـه در حیوان گفتیم.

حال کـه این معنا روشن گردید فهمـیدی کـه اگر فرض کنیم انسانی بعد از مردنش بدنیـا برگردد، و نفسش دوباره متعلق بماده شود، آنـهم همان ماده ای کـه قبلا متعلق بان بود، این باعث نمـیشود کـه تجرد نفسش باطل گردد، چون نفس این فرد انسان، قبل از مردنش تجرد یـافته بود، بعد از مردنش هم تجرد یـافت، و بعد از برگشتن بـه بدن، باز همان تجرد را دارد.

تنـها چیزیکه با مردن از دست داده بود، این بود کـه آن ابزار و آلاتیکه با آنـها درون مواد عالم دخل و تصرف مـی کرد، و خلاصه ابزار کار او بودند، آنـها را از دست داد، و بعد از مردنش دیگر نمـیتوانست کاری مادی انجام دهد، همانطور کـه یک نجار یـا صنعت گر دیگر، وقتی ابزار صنعت خود را از دست بدهد، دیگر نمـیتواند درون مواد کارش از قبیل تخته و آهن و امثال آن کار کند، و دخل و تصرف نماید، و هر وقت دستش بان ابزار رسید، باز همان استاد سابق است، و مـیتواند دوباره بکارش مشغول گردد، نفس هم وقتی بتعلق فعلی بماده اش برگردد، دوباره دست بکار شده، قوی و ادوات بدنی خود را کار مـی بندد، و آن احوال و ملکاتی را کـه در زندگی قبلیش بواسطه افعال مکرر تحصیل کرده بود، تقویت نموده، دو چندانش مـی کند، و دوران جدیدی از استکمال را شروع مـی کند، بدون اینکه مستلزم رجوع قهقری، و سیر نزولی از کمال بسوی نقص، و از فعل بسوی قوه باشد.

و اگر بگوئی: این سخن مستلزم قول بقسر دائم است، و بطلان قسر دائم از ضروریـات است، توضیح اینکه نفس مجرد، کـه از بدن منقطع شده، اگر باز هم درون طبیعتش امکان این معنا باقی مانده باشد کـه بوسیله افعال مادی بعد از تعلق بماده به منظور بار دوم باز هم استکمال کند، معلوم مـیشود مردن و قطع علاقه اش از بدن، قبل از بکمال رسیدن بوده، و مانند مـیوه نارسی بوده کـه از درخت چیده باشند، و معلوم هست که چنینی که تا ابد از آنچه طبیعتش استعدادش را داشته محروم مـیماند، چون بنا نیست تمامـی مردگان دوباره بوسیله معجزه زنده شوند، و خلاء خود را پر کنند، و محرومـیت دائمـی همان قسر دائمـی است، کـه گفتیم محال است.

در پاسخ مـیگوئیم: این نفوسیکه درون دنیـا از قوه بفعلیت درون آمده، و بحدی از فعلیت رسیده، و مرده اند دیگر امکان استکمالی درون آینده و بطور دائم درون آنـها باقی نمانده، بلکه یـا همچنان بر فعلیت حاضر خود مستقر مـی گردند، و یـا آنکه از آن فعلیت درون آمده، صورت عقلیـه مناسبی بخود مـی گیرند، و باز بهمان حد و اندازه باقی مـیمانند و خلاصه امکان استکمال بعد از مردن تمام مـیشود.

پس انسانیکه با نفسی ساده مرده، ولی کارهائی هم از خوب و بد کرده، اگر دیر مـی مرد و مدتی دیگر زندگی مـی کرد، ممکن بود به منظور نفس ساده خود صورتی سعیده و یـا شقیـهب کند، و همچنین اگر قبل ازب چنین صورتی بمـیرد، ولی دو مرتبه بدنیـا برگردد، و مدتی زندگی کند، باز ممکن هست زائد بر همان صورت کـه گفتیم صورتی جدید،ب کند.

و اگر برنگردد درون عالم برزخ پاداش و یـا کیفر کرده های خود را مـی بیند، که تا آنجا کـه بصورتی عقلی مناسب با صورت مثالی قبلیش درآید، وقتی درآمد، دیگر آن امکان استکمال باطل گشته، تنـها امکانات استکمالهای عقلی برایش باقی مـیماند، کـه در چنین حالی اگر بدنیـا برگردد، مـیتواند صورت عقلیـه دیگری از ناحیـه ماده و افعال مربوط بانب کند، مانند انبیـاء و اولیـاء، کـه اگر فرض کنیم دوباره بدنیـا برگردند، مـیتوانند صورت عقلیـه دیگری بدست آورند، و اگر برنگردند، جز آنچه درون نوبت اولب کرده اند، کمال و صعود دیگری درون مدارج آن، و سیر دیگری درون صراط آن، نخواهند داشت، (دقت فرمائید) .

و معلوم هست که چنین چیزی قسر دائمـی نخواهد بود، و اگر صرف اینکه (نفسی از نفوس مـیتوانسته کمالی را بدست آورد، و بخاطر عمل عاملی و تاثیر علت هائی نتوانسته بدست بیـاورد، و از دنیـا رفته) قسر دائمـی باشد، حتما بیشتر و یـا همـه حوادث این عالم، کـه عالم تزاحم و موطن تضاد است، قسر دائمـی باشد.

پس جمـیع اجزاء این عالم طبیعی، درون همدیگر اثر دارند، و قسر دائمـی کـه محال است، این هست که درون یکی از غریزه ها نوعی از انواع اقتضاء نـهاده شود، کـه تقاضا و یـا استعداد نوعی از انواع کمال را داشته باشد ولی به منظور ابد این استعدادش بفعلیت نرسیده باشد، حال یـا به منظور اینکه امری درون داخل ذاتش بوده کـه او را از رسیدن بکمال باز داشته، و یـا بخاطر امری خارج از ذاتش بوده کـه استعداد بحسب غریزه او را باطل کرده، کـه در حقیقت مـیتوان گفت این خود غریزه و خوی باطل بکسی هست که مستعد گرفتن خوی کمال است، و جبلی لغو و بیـهوده کاری، درون نفس او است. (دقت بفرمائید) .

و همچنین اگر انسانی را فرض کنیم، کـه صورت انسانیش بصورت نوعی دیگر از انواع حیوانات، از قبیل مـیمون، و خوک، مبدل شده باشد، کـه صورت حیوانیت روی صورت انسانیش نقش بسته، و چنینی انسانی هست خوک، و یـا انسانی هست مـیمون، نـه اینکه بکلی انسانیتش باطل گشته، و صورت خوکی و مـیمونی بجای صورت انسانیش نقش بسته باشد.

پس وقتی انسان درون اثر تکرار عمل، صورتی از صور ملکات راب کند، نفسش بان صورت متصور مـی شود، و هیچ دلیلی نداریم بر محال بودن اینکه نفسانیـات و صورتهای نفسانی همانطور کـه در آخرت مجسم مـیشود، درون دنیـا نیز از باطن بظاهر درون آمده، و مجسم شود.

در سابق هم گفتیم: کـه نفس انسانیت درون اول حدوثش کـه هیچ نقشی نداشت، و قابل و پذیرای هر نقشی بود، مـی تواند بصورتهای خاصی متنوع شود، بعد از ابهام مشخص، و بعد از اطلاق مقید شود، و بنا بر این همانطور کـه گفته شد، انسان مسخ شده، انسان هست و مسخ شده، نـه اینکه مسخ شده ای فاقد انسانیت باشد (دقت فرمائید) .

در جرائد روز هم، از اخبار مجامع علمـی اروپا و آمریکا چیزهائی مـیخوانیم، کـه امکان زنده شدن بعد از مرگ را تایید مـی کند، و همچنین مبدل شدن صورت انسان را بصورت دیگر یعنی مسخ را جائز مـیشمارد، گو اینکه ما درون این مباحث اعتماد باینگونـه اخبار نمـی کنیم و لکن مـی خواهیم تذکر دهیم کـه اهل بحث از دانش پژوهان آنچه را دیروز خوانده اند، امروز فراموش نکنند .

در اینجا ممکن هست بگوئی: بنا بر آنچه شما گفتید، راه به منظور تناسخ هموار شد، و دیگر هیچ مانعی از پذیرفتن این نظریـه باقی نمـی ماند.

در جواب مـیگوئیم: نـه، گفتار ما هیچ ربطی بـه تناسخ ندارد، چون تناسخ عبارت از این هست که بگوئیم: نفس آدمـی بعد از آنکه بنوعی کمال استکمال کرد، و از بدن جدا شد، بـه بدن دیگری منتقل شود، و این فرضیـه ایست محال چون بدنی کـه نفس مورد گفتگو مـیخواهد منتقل بان شود، یـا خودش نفس دارد، و یـا ندارد، اگر نفس داشته باشد مستلزم آنست کـه یک بدن دارای دو نفس بشود، و این همان وحدت کثیر و کثرت واحد هست (که محال بودنش روشن است)، و اگر نفسی ندارد، مستلزم آنست کـه چیزیکه بفعلیت رسیده، دوباره برگردد بالقوه شود، مثلا پیر مرد برگردد کودک شود، (که محال بودن این نیز روشن است)، و همچنین اگر بگوئیم: نفس تکامل یـافته یک انسان، بعد از جدائی از بدنش، ببدن گیـاه و یـا حیوانی منتقل شود، کـه این نیز مستلزم بالقوه شدن بالفعل است، کـه بیـانش گذشت.

بحث علمـی و اخلاقی

در قرآن از همـه امتهای گذشته بیشتر، داستانـهای بنی اسرائیل، و نیز بطوریکه گفته اند از همـه انبیـاء گذشته بیشتر، نام حضرت موسی ع آمده، چون مـی بینیم نام آن جناب درون صد و سی و شش جای قرآن ذکر شده، درست دو برابر نام ابراهیم ع، کـه آن جناب هم از هر پیغمبر دیگری نامش بیشتر آمده، یعنی باز بطوریکه گفته اند، نامش درون شصت و نـه مورد ذکر شده.

علتی کـه برای این معنا بنظر مـی رسد، اینست کـه اسلام دینی هست حنیف، کـه اساسش توحید است، و توحید را ابراهیم ع تاسیس کرد، و آنگاه خدای سبحان آنرا به منظور پیـامبر گرامـیش محمد ص باتمام رسانید، و فرمود: (ملة ابیکم ابراهیم هو سماکم المسلمـین من قبل، دین توحید، دین پدرتان ابراهیم است، او شما را از پیش مسلمان نامـید) (20) و بنی اسرائیل درون پذیرفتن توحید لجوج ترین امتها بودند، و از هر امتی دیگر بیشتر با آن دشمنی د، و دورتر از هر امت دیگری از انقیـاد درون برابر حق بودند، همچنانکه کفار عرب هم کـه پیـامبر اسلام گرفتار آنان شد، دست کمـی از بنی اسرائیل نداشتند، و لجاجت و خصومت با حق را بجائی رساندند کـه آیـه: (ان الذین کفروا سواء علیـهم ء أنذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون،انیکه کفر ورزیدند، چه انذارشان ی، و چه نکنی ایمان نمـی آورند) (21) درون حقشان نازل شد و هیچ قساوت و جفا، و هیچ رذیله دیگر از رذائل، کـه قرآن به منظور بنی اسرائیل ذکر مـی کند، نیست، مگر آنکه درون کفار عرب نیز وجود داشت، و بهر حال اگر درون قصه های بنی اسرائیل کـه در قرآن آمده دقت کنی، و در آنـها باریک شوی، و باسرار خلقیـات آنان پی ببری، خواهی دید کـه مردمـی فرو رفته درون مادیـات بودند، و جز لذائذ مادی، و صوری، چیزی دیگری سرشان نمـیشده، امتی بوده اند کـه جز درون برابر لذات و کمالات مادی تسلیم نمـیشدند، و بهیچ حقیقت از حقائق ماوراء حس ایمان نمـی آوردند، همچنانکه امروز هم همـینطورند.

و همـین خوی، باعث شده کـه عقل و اراده شان درون تحت فرمان و انقیـاد حس و ماده قرار گیرد، و جز آنچه را کـه حس و ماده تجویز کند، جائز ندانند، و بغیر آنرا اراده نکنند، و باز همـین انقیـاد درون برابر حس، باعث شده کـه هیچ سخنی را نپذیرند، مگر آنکه حس آنرا تصدیق کند، و اگر دست حس بتصدیق و تکذیب آن نرسید، آنرا نپذیرند، هر چند کـه حق باشد.

و باز این تسلیم شدنشان درون برابر محسوسات، باعث شده کـه هر چه را ماده پرستی صحیح بداند، و بزرگان یعنی آنـها کـه مادیـات بیشتر دارند، آنرا نیکو بشمارند، قبول کنند، هر چند کـه حق نباشد، نتیجه این پستی و کوتاه فکریشان هم این شد: کـه در گفتار و کردار خود دچار تناقض شوند، مثلا مـی بینیم کـه از یکسو درون غیر محسوسات دنباله روی دیگران را تقلید کورکورانـه خوانده، مذمت مـی کنند، هر چند کـه عمل عمل صحیح و سزاواری باشد، و از سوی دیگر همـین دنباله روی را اگر درون امور محسوس و مادی و سازگار با هوسرانیـهایشان باشد، مـی ستایند، هر چند کـه عمل عملی زشت و خلاف باشد.

یکی از عواملی کـه این روحیـه را درون یـهود تقویت کرد، زندگی طولانی آنان درون مصر، و در زیر سلطه مصریـان است، کـه در این مدت طولانی ایشانرا ذلیل و خوار د، و خود گرفته، شکنجه دادند و بدترین عذابها را چشاندند، فرزندانشان را مـی کشتند، و زنانشان را زنده نگه مـیداشتند، کـه همـین خود عذابی دردناک بود، کـه خدا بدان مبتلاشان کرده بود.

و همـین وضع باعث شد، جنس یـهود سرسخت بار بیـایند، و در برابر دستورات انبیـاءشان انقیـاد نداشته، گوش بفرامـین علمای ربانی خود ندهند، با اینکه آن دستورات و این فرامـین، همـه بسود معاش و معادشان بود، (برای اینکه کاملا بگفته ما واقف شوید، مواقف آنان با موسی (ع)، و سایر انبیـاء را از نظر بگذرانید)، و نیز آن روحیـه باعث شد کـه در برابر مغرضان و گردن کشان خود رام و منقاد باشند، و هر دستوری را از آنـها اطاعت کنند.

امروز هم حق و حقیقت درون برابر تمدن مادی کـه ارمغان غربی ها هست بهمـین بلا مبتلا شده، چون اساس تمدن نامبرده بر حس و ماده است، و از ادله ایکه دور از حس اند، هیچ دلیلی را قبول نمـی کند، و در هر چیزیکه منافع و لذائذ حسی و مادی را تامـین کند، از هیچ دلیلی سراغ نمـی گیرد، و همـین باعث شده کـه احکام غریزی انسان بکلی باطل شود، و معارف عالیـه و اخلاق فاضله از مـیان ما رخت بربندد، و انسانیت درون خطر انـهدام، و جامعه بشر درون خطر شدیدترین فساد رار گیرد، کـه بزودی همـه انسانـها باین خطر واقف خواهند شد، و شرنگ تلخ این تمدن را خواهند چشید.

در حالیکه بحث عمـیق درون اخلاقیـات خلاف این را نتیجه مـیدهد، آری هر سخنی و دلیلی قابل پذیرش نیست، و هر تقلیدی هم مذموم نیست، توضیح اینکه نوع بشر بدان جهت کـه بشر هست با افعال ارادی خود کـه متوقف بر فکر و اراده او است، بسوی کمال زندگیش سیر مـی کند، افعالیکه تحققش بدون فکر محال است.

پس فکر یگانـه اساس و پایـه ایست کـه کمال وجودی، و ضروری انسان بر آن پایـه بنا مـیشود، بعد انسان چاره ای جز این ندارد، کـه در باره هر چیزیکه ارتباطی با کمال وجودی او دارد، چه ارتباط بدون واسطه، و چه با واسطه، تصدیق هائی عملی و یـا نظری داشته باشد، و این تصدیقات همان مصالح کلیـه ایست کـه ما افعال فردی و اجتماعی خود را با آنـها تعلیل مـی کنیم، و یـا قبل از اینکه افعال را انجام دهیم، نخست افعال را با آن مصالح درون ذهن مـی سنجیم، و آنگاه با خارجیت بان افعال، آن مصالح را بدست مـی آوریم، (دقت فرمائید) .

از سوی دیگر درون نـهاد انسان این غریزه نـهفته شده: کـه همواره بهر حادثه بر مـیخورد، از علل آن جستجو کند، و نیز هر پدیده ای کـه در ذهنش هجوم مـی آورد علتش را بفهمد، و تا نفهمد آن پدیده ذهنی را درون خارج تحقق ندهد، بعد هر پدیده ذهنی را وقتی تصمـیم مـی گیرد درون خارج ایجاد کند، کـه علتش هم درون ذهنش وجود داشته باشد و نیز درون باره هیچ مطلب علمـی، و تصدیق نظری، داوری ننموده، و آنرا نمـی پذیرد، مگر وقتی کـه علت آنرا فهمـیده باشد، و باتکاء آن علت مطلب نامبرده را بپذیرد.

این وضعی هست که انسان دارد، و هرگز از آن تخطی نمـی کند، و اگر هم بمواردی برخوریم کـه بر حسب ظاهر بر خلاف این کلیت باشد، باز با دقت نظر و باریک بینی شبهه ما از بین مـی رود، و پی مـی بریم کـه در آن مورد هم جستجوی از علت وجود داشته، چون اعتماد و طمانینـه بعلت امری هست فطری و چیزیکه فطری شد، دیگر اختلاف و تخلف نمـی پذیرد.

و همـین داعی فطری، انسان را بتلاشـهائی فکری و عملی وادار کرد، کـه مافوق طاقتش بود، چون احتیـاجات طبیعی او یکی دو که تا نبود، و یک انسان بـه تنـهائی نمـی توانست همـه حوائج خود را بر آورد، درون همـه آنـها عمل فکری انجام داده، و بدنبالش عمل بدنی هم انجام دهد، و در نتیجه همـه حوائج خود را تامـین کند، چون نیروی طبیعی شخص او وافی باینکار نبود، لذا فطرتش راه چاره ای پیش پایش گذاشت و آن این بود کـه متوسل بزندگی اجتماعی شود، و برای خود تمدنی بوجود آورد، و حوائج زندگی را درون مـیان افراد اجتماع تقسیم کند، و برای هر یک از ابواب حاجات، طائفه ای را موکل سازد، عینا مانند یک بدن زنده، کـه هر عضو از اعضاء آن، یک قسمت از حوائج بدن را بر مـی آورد، و حاصل کار هر یک عاید همـه مـیشود.

از سوی دیگر، حوائج بشر حد معینی ندارد، که تا وقتی بدان رسید، تمام شود، بلکه روز بروز بر کمـیت و کیفیت آنـها افزوده مـی گردد، و در نتیجه فنون، و صنعت ها، و علوم، روز بروز انشعاب نوی بخود مـی گیرد، ناگزیر به منظور هر شعبه از شعب علوم، و صنایع، بـه متخصصین احتیـاج پیدا مـی کند، و در صدد تربیت افراد متخصص بر مـی آید، آری این علومـی کـه فعلا از حد شمار درون آمده، بسیـاری از آنـها درون سابق یک علم شمرده مـیشد، و همچنین صنایع گونـه گون امروز، کـه هر چند تای از آن، درون سابق جزء یک صنعت بود، و یک نفر متخصص درون همـه آنـها بود، ولی امروز همان یک علم، و یک صنعت دیروز، تجزیـه شده، هر باب، و فصل، از آن علم و صنعت، علمـی و صنعتی جداگانـه شده، مانند علم طب، کـه در قدیم یک علم بود، و جزء یکی از فروع طبیعیـات بشمار مـی رفت، ولی امروز بچند علم جداگانـه تقسیم شده، کـه یک فرد انسان (هر قدر هم نابغه باشد)، درون بیشتر از یکی از آن علوم تخصص پیدا نمـی کند.

و چون چنین بود، باز با الهام فطرتش ملهم شد باینکه درون آنچه کـه خودش تخصص دارد، بعلم و آگهی خود عمل کند، و در آنچه کـه دیگران درون آن تخصص دارند، از آنان پیروی نموده، بـه تخصص و مـهارت آنان اعتماد کند.

اینجاست کـه مـیگوئیم: بنای عقلای عالم بر این هست که هر باهل خبره درون هر فن مراجعه نماید، و حقیقت و واقع این مراجعه، همان تقلید اصطلاحی هست که معنایش اعتماد بدلیل اجمالی هر مسئله ایست، کـه دسترسی بدلیل تفصیلی آن از حد و حیطه طاقت او بیرون است.

همچنانکه بحکم فطرتش خود را محکوم مـیداند، باینکه درون آنچه کـه در وسع و طاقت خودش هست به تقلید از دیگران اکتفاء ننموده، خودش شخصا بـه بحث و جستجو پرداخته، دلیل تفصیلی آنرا بدست آورد.

و ملاک درون هر دو باب این هست که آدمـی پیروی از غیر علم نکند، اگر قدرت بر اجتهاد دارد، بحکم فطرتش حتما باجتهاد، و تحصیل دلیل تفصیلی، و علت هر مسئله کـه مورد ابتلای او هست بپردازد، و اگر قدرت بر آن ندارد، ازی کـه علم بان مسئله را دارد تقلید کند، و از آنجائیکه محال هست فردی از نوع انسانی یـافت شود، کـه در تمامـی شئون زندگی تخصص داشته باشد، و آن اصولی را کـه زندگیش متکی بدانـها هست مستقلا اجتهاد و بررسی کند، قهرا محال خواهد بود کـه انسانی یـافت شود کـه از تقلید و پیروی غیر، خالی باشد، و هر خلاف این معنا را ادعا کند، و یـا درون باره خود پنداری غیر این داشته باشد، یعنی مـیپندارد کـه در هیچ مسئله از مسائل زندگی تقلید نمـی کند، درون حقیقت سند سفاهت خود را دست داده.

بله تقلید درون آن مسائلی کـه خود انسان مـیتواند بدلیل و علتش پی ببرد، تقلید کورکورانـه و غلط است، همچنانکه اجتهاد درون مسئله ای کـه اهلیت ورود بدان مسئله را ندارد، یکی از رذائل اخلاقی است، کـه باعث هلاکت اجتماع مـی گردد، و مدینـه فاضله بشری را از هم مـی پاشد، بعد افراد اجتماع، نمـی توانند درون همـه مسائل مجتهد باشند، و در هیچ مسئله ای تقلید نکنند، و نـه مـیتوانند درون تمامـی مسائل زندگی مقلد باشند، و سراسر زندگیشان پیروی محض باشد، چون جز از خدای سبحان، از هیچ دیگر نباید اینطور پیروی کرد، یعنی پیرو محض بود، بلکه درون برابر خدای سبحان حتما پیرو محض بود، چون او یگانـه سببی هست که سایر اسباب همـه باو منتهی مـیشود.

ترجمـه المـیزان، ج 1، علامـه طباطبایی

پی نوشت ها:
1 سوره اعراف آیـه 171

2 سوره بقره آیـه 256

3 سوره یونس آیـه 99

4 مفردات راغب ص 451

5 سوره اعراف آیـه 138

6 سوره بقره آیـه 179

7 سوره اسری آیـه 44

8 سوره بقره آیـه 116

9 سوره رعد آیـه 13

10 سوره رعد آیـه 15

11 محاسن برقعی ج 261 ص 319

12 تفسیر عیـاشی ج 1 ص 45 ص 52

13 تفسیر عیـاشی ج 1 ص 45 ص 53

14 الدر المنثور ج 1 ص 77

15 تفسیر عیـاشی ج 1 ص 47 ح 58

16 عیون اخبار الرضا ج 2 ص 13 ح 31 و تفسیر عیـاشی ج 1 ص 46 ح 57

17 سوره بقره آیـه 243

18 سوره بقره آیـه 259

19 سوره بقره آیـه 260

20 سوره حج آیـه 78

21 سوره بقره آیـه 6




[داستان بنی اسرائیل درون قرآن مجید | پرسمان دانشجويي ... ع شخم کردن با گاو در قدیم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 27 Jul 2018 12:33:00 +0000



از خدایان هندوان در جدول

خدايان سه گانـه درون هندو | پرسمان دانشجويي - ادیـان و مذاهب

خداوند درون آیـه 59 سوره «آل عمران» بـه خوبى پاسخ این سؤال را داده است.
«مثل عیسى نزد خدا همچون مثل آدم هست که او را از خاک آفرید، از خدایان هندوان در جدول سپس بـه او فرمود: از خدایان هندوان در جدول موجود باش، او نیز بلافاصله موجود شد» (إنَّ مَثَلَ عیسى عِندَاللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قَالُ لَهُ کُنْ فَیَکُونَ).

. از خدایان هندوان در جدول . از خدایان هندوان در جدول




[خدايان سه گانـه درون هندو | پرسمان دانشجويي - ادیـان و مذاهب از خدایان هندوان در جدول]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 05 Aug 2018 21:48:00 +0000



نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد

تجربه‌های نزدیـک بـه مرگ؛ بررسی چیستی و نحوه دلالت آن درون ...

امروزه فیلسوفان دین درون حوزه برهان‌های پسینی ناظر بـه حیـات بعد از مرگ، نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد از مقوله‌ای بـه نام تجربه‌های نزدیک بـه مرگ (near-death experiences) سخن مـی‌گویند. نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد این موضوع، کـه دست‌کم فصل مشترک بررسی‌های فراروانشناسی، روان‌شناسی، روان‌پزشکی، طب بیمارستانی (hospital medicine)، فلسفه دین و روان‌شناسی دین بـه شمار مـی‌رود، امروزه توجه بسیـاری ازانی را کـه علاقه‌مندند گزاره‌های دینی را با روشی غیر از روش سنتی استدلال‌های فلسفی و کلامـی بـه اثبات برسانند، بـه خود جلب کرده است. نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد از آنجایی کـه آمار افراد صاحب چنین تجربه‌ای درون دهه‌های اخیر طبق برخی از بررسی‌ها کاملاً غیرقابل تصور بوده هست (Elsaesser Valarino, 1997: نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد 6) عده‌ای بر آنند کـه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، امروزه ملموس‌ترین پدیده‌ای هست که وجود روح و ادامـه حیـات آن را بعد از مرگ بـه اثبات مـی‌رساند. درون واقع، مواد خام استدلال‌های فلسفی و کلامـی این گروه از پژوهشگران، بـه جای آنکه مفاهیم انتزاعی و گزاره‌های درون‌دینی ناظر بـه حیـات بعد از مرگ باشد، گزارش‌های متعددانی هست که آگاهانـه درون فرآیند مرگ بالینی (clinical death) یـا وضعیتی نزدیک بـه آن، احساس جدایی از بدن فیزیکی و مواجهه با بسیـاری از پدیده‌ها و رویدادهای کم و بیش مشابه را از سر گذرانده‌اند.

صاحبان چنین تجربه‌هایی از موجودیت غیرجسمانی خود، کـه با حالاتی نظیر احساس آرامش وصف‌ناپذیر، ورود بـه دالان تاریکی، مشاهده نوری خیره‌کننده و لبریز از عشقی نامشروط (unconditional love)، ملاقات با موجودات روحانی، مرور رویدادهای زندگی و احساس قضاوت درباره خود قرین است، آگاهی کامل داشته‌اند؛ بـه نحوی کـه اغلب توانسته‌اند بعد سر گذاردن این وضعیت، تمام این خاطرات را با دقت و وضوح کامل به منظور دیگران روایت کنند. این افراد عمدتاً با از سر گذراندن چنین تجربه‌ای، تأثیراتی مثبت درون زندگی خود پدید مـی‌آورند و به نظر اغلب آنان، مواجهة با مرگ علاوه بر آنکه ترس از مرگ را بـه نحوی باورنی از وجود آنان زائل کرده، بـه زندگی شخصی آنان نیز معنای بیشتری بخشیده است.

در دهه‌های گذشته، محققان با بررسی صدها مورد از گزارش‌های مربوط بـه تجربه نزدیک بـه مرگ دریـافته‌اند کـه صاحبان این تجربه‌ها، فارغ از سن، نژاد، دین یـا ملیتشان، روایت‌های نسبتاً مشابهی از این رویداد عرضه کرده‌اند و این مشابهت‌ها از نظر کمـیت و کیفیت بـه گونـه‌ای هست که بـه اعتقاد برخی حتما احتمال تصادف، توهّم و اختلالات روانی و عصبی را درون این‌ باره بـه شدت تردید‌آمـیز تلقی کرد. امروزه نظریـه‌های فراشخصیتی (transpersonal) درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، بـه جد درون پی آنند که تا اثبات کنند کـه این تجربه‌ها بـه جای آنکه ناشی از اختلالات مغزی و روانی و محصول توهّمات و برساخته‌های ناخودآگاه و احیـاناً خودآگاه روانی فرد باشند، اصولاً نشئت‌گرفته از ساحت روحانی و فراشخصیتی انسان‌هاست. از سوی دیگر، عده‌ای از پژوهشگران مدعی‌اند کـه تبیین‌های فیزیولوژیکی و روان‌شناختی و بعضاً اسطوره‌شناختیِ (mythological) آنان بی‌آنکه این تجربه را ناظر بـه حیـات بعد از مرگ بینگارد یـا امکان وجود آگاهی مستقل از کالبد فیزیکی را لازمـه صحت آن بداند، قادر هست برای همـه ابعاد متنوع این تجربه، تبیینی بسنده ارائه دهد. این نوشتار درون ادامـه مـی‌کوشد نخست مبتنی بر روشی پدیدارشناسانـه[1] بـه بررسی ابعاد مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ بپردازد. آنگاه با رویکردی فلسفی- کلامـی، نقش و نحوه دلالت آن را درون اثبات حیـات بعد از مرگ، محل بحث و تأمل قرار دهد.

1. پدیدار‌شناسی تجربه‌های نزدیک بـه مرگ

قضاوت و اظهارنظر درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، نخست، موقوف شناخت و بررسی کیفیت پدیدار شدن آن بر تجربه‌گران است. پدیدارشناسی تجربه نزدیک بـه مرگ مـی‌تواند با بهره‌گیری از شرح و توضیح مراحل مختلف این تجربه، تصویری روشن از ویژگی‌ها، مشابهت‌ها و اختلافات آن بـه دست دهد. این کار معمولاً با بررسی مجموعه‌ای از تجربه‌ها و طبقه‌بندی مراحل و ویژگی‌های خاص هر یک صورت مـی‌بندد (San Filippo, 1993). درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، تصویری کـه معمولاً از یک الگوی کامل آن ترسیم مـی‌شود بـه ندرت واقع مـی‌شود و معمولاً هر تجربه صرفاً با برخی از مراحل و ویژگی‌ها همراه است. بر این اساس، درون این بخش بحث را با بررسی نسبتاً جامعی درون باب چیستی و ویژگی‌های تجربه ‌آغاز مـی‌کنیم و در ادامـه، نوع و مـیزان مشابهت‌ها و افتراقات تجربه‌های ثبت‌شده و امکان وجود هسته‌ مشترک درون آنـها را محل بحث و تأمل قرار خواهیم داد.

 

1. 1. چیستی تجربه

به نظر مـی‌رسد نخستین پرسشِ نیـازمند پاسخ درون باب تجربه نزدیک بـه مرگ، پرسش از چیستی و معنای اصطلاحی آن باشد. درون این زمـینـه، ایضاح سه مفهوم درون هم‌تنیدة «مرگ»، «وضعیت یـا حالت نزدیک بـه مرگ» و «تجربه نزدیک بـه مرگ» (که آمـیزه‌ای از دو مفهوم پیشین است) ضروری مـی‌نماید.

ریموند مودی (Raymond Moody)، پدر تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، کـه واضع این اصطلاح نیز بـه شمار مـی‌رود، معتقد هست مرگ درون تجربه‌های نزدیک بـه مرگ بـه معنای عدم امکان بازگشت فعالیت‌های حیـاتی است. درون این تعریف، چنانچه فردی تحت هر شرایط فیزیولوژیکی بـه حیـات باز گردانده شود، مرده محسوب نخواهد شد، هرچند همـه علائم حیـاتی به منظور مدت طولانی قابل ردیـابی نباشد. این تعریف، محدودترین معنای مرگ هست که بالطبع درون هیچ یک از تجربه‌های نزدیک بـه مرگ محقق نخواهد شد. مودی درون نخستین کتاب خود با التزام بـه این تعریف، از پدیده مورد بحث با عنوان «تجربه نزدیک بـه مرگ» یـاد مـی‌کند (Moody, 1975: 135-139).

بدین‌ترتیب، چنانچه بـه تعریف مودی از مرگ ملتزم باشیم و آن را بر مبنای مؤلفه برگشت‌ناپذیری تعریف کنیم، حتما اذعان کنیم کـه هیچ ‌یک از تجربه‌گران واقعاً نمرده‌اند و نـهایتاً درون شرایط نزدیک بـه مرگ قرار داشته‌اند و از این‌رو با نام‌گذاری دقیق و معناداری مواجهیم.

بر این اساس، تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، غالباً[2] درون حین مرگ بالینی و نـه مرگ زیست‌شناختی (biological death) رخ مـی‌دهند، چراکه درون مرگ زیست‌شناختی، امکان بازگشت فرد بـه لحاظ نظری بـه کلی منتفی است، اما این امکان درون مرگ بالینی هنوز پابرجاست. البته درون این مـیان، برخی دیگر معتقدند مرگ بالینی درون نگاه تخصصی معنای دقیق‌تری دارد و بر اساس آن مـی‌توان برخی از تجربه‌گران را مرده انگاشت. این گروه از پزشکان معتقدند مرگ، فرآیندی تدریجی هست که همواره درون مراحل اولیـه آن، امکان بازگشت و تغییر وضعیت وجود دارد. بـه همـین دلیل، بلافاصله بعد از ایست قلبی تلاش مـی‌شود که تا حیـاتِ از دست‌رفته قلب و سایر اندام‌ها دوباره بازگردانده شود. بنابراین، چنانچه درون مراحل آغازین و برگشت‌پذیرِ مرگ، اقدام مؤثری بـه ثمر نرسد، مرحله برگشت‌ناپذیر مرگ درون اثر آسیب‌های جبران‌ناپذیری کـه به اندام‌های مختلف وارد شده، آغاز مـی‌شود. این مرحله اخیر درون ادبیـات غیرمتخصصان مرگ نامـیده مـی‌شود اما درون واقع، مرگ طی روندی تدریجی تحقق مـی‌یـابد (Parnia, 2006: 37).

به نظر مـی‌رسد هر دو تعریف ارائه‌شده درون باب مرگ را، علی‌رغم تفاوت درون تعبیر، مـی‌توان ناظر بـه معنایی واحد دانست؛ بـه این معنا کـه مرگ‌ زیستی درون تعریف نخست، همان مرحله برگشت‌ناپذیر مرگ درون تعریف دوم است. بـه این ترتیب، تعریف اصطلاح دوم یعنی «وضعیت یـا حالت نزدیک بـه مرگ» نیز واضح خواهد بود. وضعیت یـا حالت نزدیک بـه مرگ، بـه شرایطی اطلاق مـی‌شود کـه طی آن، فرد درون آستانـه مرگ زیستی یـا مرحله برگشت‌ناپذیر مرگ قرار گرفته است. چنان‌که گفته آمد، گاهی از این وضعیت با عنوان مرگ بالینی یـاد مـی‌شود. البته درون این مـیان، برخی با نظر بـه افق‌های مبهم پیش روی محققان درون باب تعریف متقن «مرگ»، اصرار دارند که تا در موارد ناظر بـه این پدیده بـه جای استفاده از اصطلاح مرگ بالینی، از همان مفهوم مبهم «وضعیت نزدیک بـه مرگ» (near-death state) استفاده کنند (Elsaesser Valarino, 1997: 1).

اما تعاریفی کـه تاکنون درون تعریف اصطلاح «تجربه نزدیک بـه مرگ» ارائه شده را
باید عمدتاً تعاریف توصیفی و ساختاری دانست. نخستین بار، ریموند مودی با احصای برجسته‌ترین ویژگی‌های هویت‌ساز این تجربه، بـه ارائه چنین تعریفی پرداخت
(Moody, 1975: 11-12). بعد از مودی پژوهشگران دیگری، نظیر کنت رینگ
(Kenneth Ring) و ملوین مورس، (Melvin Morse) نیز کوشیدند با شناسایی هسته مرکزی این تجربه، تعریف توصیفی نسبتاً دقیقی از آن بـه دست دهند.

نکته قابل توجه درون توصیف ساختاری تجربه نزدیک بـه مرگ آن هست که مؤلفه‌های ذکرشده و ترتیب آنـها درون همـه تجربه‌ها عمومـیت ندارد. چنان‌که اغلب پژوهشگران یـادآور شده‌اند، همـه مؤلفه‌هایی کـه در توصیف ساختاری تجربه بـه آنـها اشاره شد، بـه ندرت درون یک تجربه واقع مـی‌شود؛ درون عوض، بیشتر تجربه‌ها صرفاً شامل برخی از مؤلفه‌های ذکرشده هستند. ترتیب قرار گرفتن مؤلفه‌ها نیز درون ساختار کلی تجربه بسیـار متفاوت است.

1. 2. ویژگی‌ها

اظهار نظر درباره ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ بسیـار متنوع و توأم با اختلاف‌نظرهای فراوان بوده است. چنان‌که انتظار مـی‌رود، نخستین اظهار نظر درون این باره از آنِ مودی درون کتاب زندگی بعد از زندگی است. وی درون این اثر، ویژگی‌هایی را کـه از رهگذر بررسی نمونـه‌های خود بـه آنـها دست یـافته، شامل موارد زیر مـی‌داند:

- احساس وقوع مرگ؛

- ماهیت وصف‌ناپذیر تجربه؛

- شنیدن صدای اطرافیـان درون لحظاتی کـه فرد درون آستانـه مرگ انگاشته شده است؛

- احساس آرامش و سکون؛

- شنیدن اصوات نامتعارف و بعضاً نامطبوع شبیـه صدای زنگ، موسیقی، ناقوس، فریـاد، وزش باد و ...؛

- احساس کشیده شدن همراه با ورود بـه درون تونلی تاریک؛

- احساس حضور خارج از کالبد؛

- ملاقات با دیگرانی کـه گاهی اقوام و دوستان و شخصیت‌های مذهبیِ شناخته‌شده‌اند و گاهی موجودات غیرمادی ناشناخته؛

- ملاقات با موجود نورانی؛

- احساس مواجهه با مرزی بازگشت‌ناپذیر؛

- بازگشتِ عموماً ناخواسته بـه زندگی (Ibid.: 10-77).

مودی درون آثار بعدی خود، ویژگی‌های دیگری را نیز بـه این مجموعه افزود کـه عبارت بودند از: مواجهه با دانشی فراگیر و جامع؛ دیدار از قلمرو ارواح سرگردان؛ و نجات ماوراءالطبیعی (Moody, 1978: 9-28). علاوه بر این، ویژگی‌هایی از قبیل صعود بـه سوی آسمان و تجربه زمان و فضایی متفاوت نیز از جمله ویژگی‌هایی بود کـه مودی بعدها آن را درون زمره ویژگی‌های تجربه بـه شمار آورد (مودی، 1373: 27، 30، 31).

سایر پژوهشگران بعد از مودی نیز موضوع ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ را موضوعی مـهم یـافتند و ضمن بررسی الگوی مودی درون نمونـه‌های خود، جامعیت، دقت و فراگیری آن را محل بحث و بررسی قرار دادند و بعضاً الگوهای تازه‌ای پیشنـهاد د. یکی از مـهم‌ترین الگوهای پیشنـهادی درون این ‌باره از آن کنت رینگ بود. وی عقیده داشت الگوهای پنج‌‌مؤلفه‌ای او شامل احساس آرامش و سعادت‌مندی، احساس جدایی از کالبد فیزیکی، ورود بـه تاریکی، مشاهده نور درخشنده و ورود بـه نور، درون مقایسه با الگوی مودی، جامعیت و دقت بیشتری دارد (Ring, 1980: 40). سایر پژوهشگرانی کـه در این ‌باره کاوش د نیز الگوهای خاص خود را پیشنـهاد داده‌اند. برخی ضمن تأیید اصول یـافته‌های مودی معتقدند بسامد وقوع همـه بخش‌های تجربه با یـافته‌های مودی همخوانی ندارد (Bremmer, 2002: 88).

پژوهش‌هایی کـه در سال‌های اخیر سامان یـافته حکایت از آن دارد کـه مؤلفه‌های الگوی مودی چندان جامع نیست و تنـها درون معدودی از تجربه‌های بحرانی و غیربحرانی قابل ملاحظه است. درون عوض، مؤلفه‌های پنچ‌گانـه رینگ، بـه رغم آنکه نواقصی دارد، از همپوشانی افزون‌تری نسبت بـه الگوی مودی برخوردار هست (Fox, 2003: 326). علاوه بر نواقض الگوی مودی درون احصای مؤلفه‌های تجربه، غفلت او از برخی اقسام تجربه و بی‌توجهی وی بـه فقدان معنا‌دار پاره‌ای مؤلفه‌ها درون مـیان گروه‌هایی از تجربه‌گران باعث شد که تا جامعیت و دقت یـافته‌های او بعدها با تردید روبه‌رو شود. یکی از این موارد، مـیزان وقوع تجربه‌های جهنمـی هست که ظاهراً مودی آنـها را کمتر از مـیزان شیوع واقعی برآورد کرده هست (Atwater, 1992) .

2. تبیین‌های مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ

مودی درون نخستین کتاب خود، تفسیرهای محتمل درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ را درون سه رده کلی تفسیرهای فراطبیعی (supernatural)، طبیعی/ علمـی (natural/scientific) و روان‌شناختی (psychological) طبقه‌بندی کرد. تبیین‌های علمـی و روان‌شناختی درون رده‌بندی مودی، خود بـه رده‌های جزئی‌تر تقسیم مـی‌شد. اکنون پیشرفت‌های روز‌افزون دانشمندان درون طب و روان‌شناسی همراه با توجه بیش از پیش آنان بـه موضوع تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، تعداد قابل توجهی از تبیین‌های طبیعت‌گرایـانـه (naturalistic) را بـه ثمر نشانده است.

فیزیولوژی و روان‌شناسی اصلی‌ترین مصادر تبیین‌های طبیعت‌گرایـانـه ناظر بـه تجربه نزدیک بـه مرگ بـه شمار مـی‌روند. این‌گونـه تبیین‌ها، تجربه نزدیک بـه مرگ را ناشی از علل فیزیولوژیک یـا واکنش‌های روانی تجربه‌گران درون مواجهه با لحظات بحرانی وقوع احتمالی مرگ مـی‌دانند و بر این اساس، بی‌آنکه این پدیده را شاهدی دالّ بر وجود ساحتی غیرمادی درون انسان تلقی کنند، متعلَّق ادراکات تجربه‌گران را غیرواقعی، توهّمـی و برساختة ساز و کارهای مادّی مـی‌دانند.

نگاهی جامع بـه تبیین‌های مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ، شامل تبیین‌های فراطبیعی و طبیعت‌گرایـانـه (که بررسی جزئیـات مبسوط آنـها خارج از مقصد این نوشتار است) نشان مـی‌دهد کـه تا کنون هیچ تبیینی از عهده توضیح کامل و بسنده این تجربه بر نیـامده است. بسیـاری از پژوهشگران نیز بعد از سال‌ها تلاش و بررسی درون مطالعه این پدیده، نـهایتاً اظهار داشتند کـه تا کنون هیچ یک از تبیین‌های فیزیولوژیکی، روان‌شناختی، داروشناختی (pharmacological) و جمعیت‌شناختی از عهده توضیح کامل مؤلفه‌های تجربه و ساز و کار توانایی‌های شناختاری افراد درون حین وقوع آن بر نیـامده است. درون چنین وضعیتی اگرچه بـه لحاظ نظری امکان تبیین علمـی تجربه منتفی نیست اما ظاهراً دانش فعلی بشر هنوز از عهده این کار بر نیـامده است.

با نگاهی جامع و غیرتقلیل‌گرایـانـه بـه تبیین‌های مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ مـی‌توان دریـافت کـه هر یک از این تبیین‌ها مـی‌توانند با عطف توجه بـه ساحتی از این پدیده درون نـهایت بـه کمک یکدیگر، تفسیری جامع از آن بـه دست دهند. وقوع تجربه نزدیک بـه مرگ بی‌شک متناظر با برخی ساز و کارهای عصب‌شناختی درون مغز است. سایر ساز و کارهای فیزیولوژیک بدن انسان نیز چه بسا درون حین وقوع تجربه ایفای نقش مـی‌کنند. بدیـهی هست که تبیین‌های فیزیولوژیکی مـی‌توانند درون این حیطه نظریـه‌‌پردازی کنند. جنبه‌های روان‌شناختی تجربه نزدیک بـه مرگ نیز از برجسته‌ترین ابعاد این پدیده بـه شمار مـی‌رود. بر این اساس، تبیین‌های روان‌شناختی مـی‌توانند با بـه کار بستن اصول روان‌شناسی، درون باب کیفیت وقوع، عمق و اثرات پسینی تجربه روشنگری کنند. کیفیت تأثیر پیش‌زمـینـه‌های فرهنگی- مذهبی تجربه‌گران درون منظره‌آمـیزی تجربه‌های آنان نیز مـی‌تواند موضوع تأملات روان‌شناختی، جامعه‌شناختی و الاهیـاتی واقع شود. فراز و فرود مفهوم حیـات بعد از مرگ درون ادوار مختلف تاریخ کـه از قِبَل بررسی تجربه‌های نزدیک بـه مرگ قابل پیگیری است، یکی دیگر از جنبه‌های مطالعاتی این پدیده هست که مـی‌تواند محل توجه جامعه‌شناسی وفلسفه واقع شود. و بالأخره بررسی امکان وجود ساحتی غیرمادی و مستقل از ماده درون انسان و تداوم احتمالی آن بعد از مرگ نیز از جمله مسائلی هست که نظرگاه‌های فراطبیعت‌گرایـانـه مـی‌توانند مبتنی بر شواهد قابل اعتنا و مدارک متقن، آن را موضوع بحث و بررسی قرار دهند.

2. 1. رهیـافت ادیـان ابراهیمـی درون تبیین تجربه‌های نزدیک بـه مرگ

اغلب پیروان ادیـان بزرگ درون سراسر جهان، گسترة زندگی بشر را بـه حیـات مادی دنیـایی محدود نمـی‌دانند و هر یک با روایت‌های خاص خود، مع تداوم حیـات و آگاهی انسان درون ساحت دیگری از هستی هستند. باور بـه نظام جزادهی درون حیـات بعد از مرگ، کـه عموماً بر تصاویر دوقطبیِ ناظر بـه سرانجام نیکوکاران و بدکرداران تأکید مـی‌ورزد، از دیگر ویژگی‌های مشترک اغلب ادیـان بزرگ جهان بـه شمار مـی‌رود. این ویژگی‌های مشترک درون کنار برخی دیگر از خصایص کمتر متداول باعث شده هست تا ارتباط تأمل‌برانگیزی مـیان تجربه‌های نزدیک بـه مرگ و آموزه‌های آخرت‌شناسانـه ادیـان بزرگ جلب نظر کند.

به اعتقاد بسیـاری از پژوهشگران، آموزه‌های دینی قابلیت‌های خوبی به منظور توضیح و تبیین ابعادی از این‌گونـه تجربه‌ها دارند، اما از آنجایی کـه موضوع تجربه‌های نزدیک بـه مرگ که تا کنون عمدتاً درون غرب مسیحی محل بحث و بررسی قرار گرفته است، مشـهورترین پاسخ‌ها و اظهارنظرهای الاهیـاتی درون این ‌باره نیز غالباً از سوی معدودی از الاهی‌دانان مسیحی ابراز شده است. از این‌رو، اسلام و یـهودیت درباره این موضوع عمدتاً سکوت اختیـار کرده‌اند. درون مسیحیت نیز بـه رغم واکنش برخی از فیلسوفان و الاهی‌دانان، کلیسای کاتولیک هیچ موضع رسمـی‌ای درون این باره اتخاذ نکرده است
(Fox, 2003: 11).

در این مـیان، برخی از پژوهشگران معتقدند تاکنون از توان بالقوه ادیـانی نظیر اسلام، کـه در سنت‌های عرفانی خود قابلیت‌های فراوانی به منظور تحلیل این‌گونـه پدیده‌ها دارند، بهره‌برداری نشده هست و بر این اساس، الاهی‌دانان مسلمان از توان بالقوه قابل توجهی به منظور بررسی این‌گونـه پدیده‌ها برخوردارند (Ibid.: 345). علاوه بر این، بـه نظر مـی‌رسد، مـیراث روایی مسلمانان (به ویژه درون مـیان شیعیـان) نیز درون مقایسه با متون مقدس یـهودیـان و مسیحیـان از قابلیت‌های بالایی به منظور توضیح ابعاد و مؤلفه‌های مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ برخوردار است. اما با وجود این، بـه نظر مـی‌رسد اغلب فیلسوفان و الاهی‌دانانی کـه به ادیـان ابراهیمـی تعلق خاطر دارند، از نتیجه بیش از سی سال تلاش پژوهشگران درون حوزه مطالعات مربوط بـه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ بـه سادگی گذشته‌اند و در بیشتر موارد آن را جدی نگرفته‌اند، حال آنکه برخی از نتایج این پژوهش‌ها علاوه بر آنکه که تا کنون بـه وضوح محل بحث فلسفه و الاهیـات بوده است، افق‌های جدید و یـافته‌های حیرت‌انگیزی را پیش روی فیلسوفان و الاهی‌دانان قرار مـی‌دهد.

اگرچه واکنش الاهی‌دانان، بـه ویژه درون حوزه ادیـان ابراهیمـی، راجع بـه تجربه نزدیک بـه مرگ بسیـار محدود و معدود بوده است، اما این واکنش‌های معدود، کاملاً متنوع و متفاوت است. با بررسی این تفسیرهای متفاوت و متباعدی کـه از این تجربه بـه دست داده شده، دست‌کم بـه دو نتیجه مـهم مـی‌توان دست یـافت:

نخست آنکه این تجربه نمـی‌تواند بـه وضوح و صرفاً از گزاره‌های آخرت‌شناسانـه دینی خاص یـا سنتی معنوی (spiritual tradition) حمایت کامل کند. دوم آنکه تحلیل مفاد تجربه حکایت از آن دارد کـه ما با پدیده‌ای ذاتاً متغیر و متلوّن (protean) مواجهیم. این تغییر و تلوّن گاهی از حیث قابلیت‌های تجربه به منظور انطباق با سنت‌های دینی متفاوت و متعارض هست و گاهی بـه دلیل ماهیت تفسیرپذیر آن هست که سنت‌های دینی مختلف مـی‌توانند از آن به منظور تحکیم مبانی الاهیـاتی و جهان‌بینی خود بهره‌برداری کنند. بـه این ترتیب اگرچه بسندگی تفاسیر دینی ناظر بـه این پدیده با تردیدهای فراوانی روبه‌روست، اما مطمئناً درون مـیان این تفاسیر متفاوت، برخی از اعتبار و وجاهت بیشتری درون مقایسه با سایرین برخوردارند (Ibid.:  339-340).

البته درون این مـیان، نباید از نظر دور داشت کـه اگرچه سنت‌های فلسفی ـ عرفانی ادیـان ابراهیمـی، بـه ویژه اسلام از مـیراث پرباری درون اثبات جاودانگی و توصیف کیفیت تداوم آگاهی انسان درون ساحت دیگری از هستی بهره مـی‌برند، اما با وجود این، بـه نظر مـی‌رسد استناد بـه پدیده‌هایی مشابه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون این ‌باره چندان شناخته‌شده نبوده هست و غالباً از این سنت غنی و ارجمند غایب است. اما درون عین حال، درون برخی موارد، تفسیر و تأویل گزاره‌های آخرت‌شناسانـه درون این سنت‌های فلسفی ـ عرفانی، بسیـار عمـیق و قابل‌توجه بوده است،[3] بـه نحوی کـه بهره‌مندی از آنـها درون تفسیر و تبیین بخش‌هایی از تجربه نزدیک بـه مرگ، مـی‌تواند نتایج درخشانی بـه همراه داشته باشد.

3. بررسی نحوه دلالت تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون اثبات حیـات بعد از مرگ

سخن گفتن درون باب نحوه دلالت تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون اثبات حیـات بعد از مرگ، درون واقع بررسی امکان صحت تبیین‌های فراطبیعی هست که تبیین‌های دینی یکی از زیرمجموعه‌های آن بـه شمار مـی‌رود. ما درون ادامـه خواهیم کوشید که تا توان مجموعه شواهد و قراینی را کـه به سود تبیین‌های فراطبیعت‌گرایـانـه وجود دارد درون قیـاس با تبیین‌های طبیعت‌گرایـانـه بسنجیم و از این رهگذر، تصویر روشنی از دلالت این پدیده درون اثبات حیـات بعد از مرگ بـه دست دهیم.

3. 1. معقولیت مبتنی بر مجموعه‌ای از شواهد و قراین

واقعیت آن هست که اغلب پژوهشگرانی کـه در دهه‌های اخیر بـه موضوع تجربه‌های نزدیک بـه مرگ پرداخته‌اند، پرسش از بقای آگاهی بعد از مرگ کالبد فیزیکی را مغفول نـهاده‌اند و در عوض، عمدتاً بـه موضوعات کمتر جدل‌آمـیز نظیر تغییرات نگرشی و ارزشی تجربه‌گران بعد از تجربه یـا ساز و کارهای فیزیولوژیک وقوع تجربه پرداخته‌اند. حال آنکه این پدیده را بر اساس پرسش فوق نیز مـی‌توان محل بحث و بررسی قرار داد.

علاوه بر این، پژوهش‌های اخیر حکایت از آن دارد کـه بسیـاری از ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ چندان ویژه این تجربه نیست و در بسیـاری دیگر از تجربه‌های روانی فراهنجار نیز نظایر آن دیده مـی‌شود. از مـیان این تجربه‌های نامتعارف، کـه برخی ویژگی‌های آنـها با ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ همپوشانی دارد، مـی‌توان بـه تجربه خروج از کالبد، برخی تجربه‌های عرفانی، تجربه‌های ظهور ارواح (apparitional) و غیب‌گویی (clairvoyant) اشاره کرد. این پیشینـه باعث شده هست که بسیـاری از محققان، تجربه‌ نزدیک بـه مرگ را نـهایتاً موضوعی مرتبط با وضعیت‌های دیگرگون آگاهی تلقی کنند و مسئله بقای بعد از مرگ را چندان با این پدیده مرتبط ندانند (Cook et al, 1998: 378).

اما آیـا درون تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، شواهد و قراین قابل توجهی بـه چشم مـی‌خورد کـه حاکی از وجود آگاهی مستقل از ماده درون انسان و امکان تداوم آن بعد از مرگ باشد؟ بـه اعتقاد برخی، مـهم‌ترین دلایل فراروان‌شناختی ارائه‌شده درون اثبات حیـات بعد از مرگ عمدتاً ناظر بـه خاطرات زندگی‌های قبل، تجربه دیدار با درگذشتگان و تجربه مرگ و بازگشت دوباره بـه زندگی بوده است. اما مسئله‌ای کـه در قبال این‌گونـه شواهد وجود دارد آن هست که تبیین‌های مختلفی درباره آنـها وجود دارد کـه تنـها درون یکی از آنـها این پدیده‌ها دالّ بر حیـات بعد از مرگ انگاشته مـی‌شود. طبق احصای کلاک و مارتین (Kolak and Martin)، مشـهورترین تبیین‌هایی کـه تا کنون خود را متکفل توضیح این پدیده‌ها دانسته‌اند، حداقل درون چهار رده کلی قابل طبقه‌بندی‌اند:

- تبیین‌هایی کـه این پدیده‌ها را نوعی دروغ و حقه‌بازی تلقی مـی‌کند؛

- تبیین‌هایی کـه این پدیده‌ها را نوعی اوضاع و احوال ناآشنا اما معمولی بـه شمار مـی‌آورند؛[4]

- تبیین‌های فرا روان‌شناختی نظیر ادراکات فراحسی؛[5]

 

- تبیین‌هایی کـه این پدیده‌ها را ناظر بـه حیـات بعد از مرگ مـی‌داند (کلاک و مارتین، 1388: 137-138).

به این ترتیب، معان هر یک از تبیین‌های مذکور حتما اثبات کنند کـه شواهد و قراین دالّ بر تبیین مختار آنان، درون مقایسه با سایر تبیین‌ها، جامعیت و بسندگی بیشتری دارد. درون این مـیان، برخی معتقدند انتخاب گزینـه چهارم حتی درون مواردی کـه سه تبیین دیگر بر حسب ظاهر راه‌گشا نیست، چندان معقول بـه نظر نمـی‌رسد. زیرا همواره این احتمال وجود دارد کـه این‌گونـه پدیده‌های عجیب و به ظاهر نامتعارف، تبیین‌های معمولی داشته باشند کـه هنوز ناشناخته مانده‌اند. وانگهی از اینکه شواهد و قراین، سه تبیین نخست را حمایت نمـی‌کند، نمـی‌توان صحت تبیین چهارم را نتیجه گرفت. علاوه بر همـه این احتمالات، حتی درون مواردی کـه همـه تبیین‌های معمول، واضح‌البطلان بـه نظر مـی‌رسند، امکان تبیین‌های فراروان‌شناختی کـه لزوماً مثبِت حیـات بعد از مرگ نیستند وجود دارد. به منظور مثال، ممکن هست برخی ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ ناظر بـه ادراکات فراحسی باشد. این‌گونـه ادراکات (در صورت اثبات) صرفاً چارچوب ادراکات حسی انسان را توسعه مـی‌دهند و چالشی جدی پیش روی فیزیکالیسم خواهند بود، اما بـه سادگی و لزوماً بر ادامـه حیـات انسان بعد از مرگ دلالت ندارند. برخی امروزه معتقدند درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، امکان صحت تبیین‌های فراروان‌شناختی و تبیین‌های ناظر بـه حیـات بعد از مرگ بـه یک اندازه است. بنابراین، که تا زمانی کـه شواهد و قراین محکم‌تری بـه نفع یکی از طرفین وجود ندارد، ترجیح بلامرحج جایز نیست (همان: 138-141). اما از سوی دیگر، برخی دیگر از پژوهشگران معتقدند مجموعه‌ای از قراین وجود دارد کـه مـی‌تواند ما را درون ترجیح تبیین‌های فراطبیعت‌گرایـانـه موجه جلوه دهد.

امـیلی ویلیـامز کوک (Emily Williams Cook) و همکارانش با بررسی سه ویژگی تجربه نزدیک بـه مرگ، کـه به نظر مـی‌رسد چه بسا بتواند شاهدی بر حیـات بعد از مرگ تلقی شود، طرحی پژوهشی را سامان داده‌اند.[6] آنان با بررسی سه ویژگی افزایش توجه و آگاهی درون حین تجربه، مشاهده کالبد از موضعی متفاوت درون فضا و ادراکات حسی فراهنجار درون گزارش تجربه‌های چهارده نفر از تجربه‌گران[7] بـه نتایج قابل توجهی دست یـافته‌اند. کوک و همکارانش معتقدند بررسی‌های آنان درباره این جامعه آماری دست‌کم نتایج زیر را درون پی داشته است:

 

- بر اساس ویژگی نخست (افزایش آگاهی و توجه درون حین تجربه) وضوح ذهنی (mental clarity) منحصراً موقوف کارکردهای فیزیولوژیک نیست.

- بر اساس ویژگی دوم (تجربه‌های خروج از کالبد) آگاهی مـی‌تواند جدا (و نـه مستقل) از کالبد فیزیکی بـه فعالیت‌های خود ادامـه دهد.

- بر اساس ویژگی سوم (ادراکات حس فراهنجار) تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، درون اصل، تجربه‌هایی صرفاً ذهنی بـه شمار نمـی‌روند.

به اعتقاد این پژوهشگران، اگرچه سه ویژگی مورد بررسی درون این طرح پژوهشی هیچ یک بـه تنـهایی دالّ بر بقای آگاهی بعد از مرگ نیست، اما هنگامـی کـه همـه آنـها درون کنار یکدیگر قرار مـی‌گیرند، صحت فرضیـه بقا (survival theory) را با احتمال بیشتری روبه‌رو مـی‌کند (Cook et al, 1998).

علاوه بر موارد پیش‌گفته، نوع خاصی از دیدار با افراد درگذشته حین تجربه نزدیک بـه مرگ نیز مـی‌تواند مؤید ماهیت فراطبیعی و غیرتوهّمـی این پدیده تلقی شود. مشاهده دوستان و خویشانِ درگذشته بـه خودی خود مـی‌تواند تبیین توهّمـی داشته باشد. فردی کـه خود را مرده مـی‌انگارد، احتمالاً بـه لحاظ روانی توقع دارد کـه دوستان و خویشان درگذشته خود را ملاقات کند و لاجرم آنان را مشاهده مـی‌کند. علاوه بر این، نوعی ساز و کار تعی به منظور کاهش ترس از مرگ نیز مـی‌تواند توهّم همراهی و بازپیوستن بـه دوستان و خویشان درگذشته را پدید آورد. اما درون این مـیان، مواردی وجود دارد کـه فرد درون حین تجربه نزدیک بـه مرگ، تازه‌درگذشتگانی را ملاقات مـی‌کند کـه هم‌زمان یـا کمـی قبل از فرد تجربه‌گر درگذشته‌اند و ش از این تجربه هیچ‌گونـه اطلاعی از وضعیت آنان نداشته است. بدیـهی هست که وجود این‌گونـه تجربه‌ها، نظریـه توهّمـی بودن چنین مشاهداتی را تضعیف مـی‌کند (Ibid.).

تجربه‌های نزدیک بـه مرگِ مشترک را نیز مـی‌توان با توجه بـه این مطلب مطمح نظر قرار داد. درون این‌گونـه تجربه‌ها دو نفر درون لحظه‌ای واحد، تجربه‌ای مشترک و یکسان را، کـه ناظر بـه واقعیتی مشترک بوده است، از سر گذرانده‌اند. مثلاً دو نفر کـه در لحظه‌ای واحد دچار مرگ بالینی شده‌اند، یکدیگر را درون حالت غیرجسمانی ملاقات کرده، از وضعیت یکدیگر مطلع شده‌‌اند (Atwater, 2008).[8]

به این ترتیب آیـا هنگامـی کـه همـه شواهد و قراین پیش‌گفته را همراه با الزامات سایر تجربه‌های فراروان‌شناختی مشابه و تجربه‌های نزدیک بـه مرگ کودکان و نابینایـان یک‌جا مد نظر قرار دهیم، مـی‌توانیم از احتمال صحت فریضه بقا دفاع کنیم؟

واقعیت آن هست که عمده‌ترین انتقاد مخالفان درون برابر شواهدی از قبیل ادراکات حسی فراهنجار، مشاهدات عینی درون تجربه خروج از کالبد یـا تجربه‌های بصری نابینایـان، خدشـه درون صحت گزارش‌های ناظر بـه این موارد بوده است. از منظر مخالفان، گزارش مربوط بـه این‌گونـه موارد سال‌ها بعد ثبت و ضبط شده است. از این‌رو چندان قابل اعتماد نیست. آنـها همواره بـه صراحت اعلام کرده‌اند کـه اگر شواهدی نظیر تجربه‌های بصری نابینایـان، چنان‌که ادعا مـی‌شود، صحت داشته باشد، وجود ساحتی غیرجسمانی به منظور انسان و امکان بقای آگاهی او بعد از مرگ از شواهدی متقاعدکننده برخوردار خواهد بود، ولی مسئله آن هست که این شواهد، بسنده و قابل اعتماد نیستند (Fox, 2003: 341).

اما معان رویکردهای فراطبیعت‌گرایـانـه معتقدند درون صورتی کـه نقصانی درون حافظه افراد پدیده نیـامده باشد و امکان دروغ‌گویی و انگیزه‌های غیراخلاقی درون مـیان نباشد، مـی‌توان بـه این گزارش‌ها اعتماد کرد؛ البته درباره بسیـاری از گزارش‌های موجود چنین شرایطی برقرار است. علاوه بر این، امروزه حجم معتنابهی از گزارش‌های ناظر بـه مشاهدات عینی حین تجربه خروج از کالبد وجود دارد و درباره بسیـاری از آنـها شواهد و قراینی دالّ بر صحت ادعاهای تجربه‌کنندگان بـه دست آمده است. اما همان‌گونـه کـه لاکاتوش نیز درون این ‌باره تفطن یـافته است، واقعیت تاریخ علم حکایت از آن دارد کـه دانشمندان و معان نظریـات علمـی بـه مجرد مواجهه با موارد متناقض بـه هیچ رو دفعتاً از یک نظریـه دست برنمـی‌دارند، بلکه بلافاصله درون پی فرضیـات نجات برمـی‌آیند، یـا اگر امکان چنین کاری وجود نداشته باشد، بی‌قاعدگی موجود را که تا جایی کـه ممکن هست نادیده تلقی مـی‌کنند (نک.: Lakatos, 1978: 71-72; 86-87).

 ظاهراً این وضعیت درباره چالش‌هایی کـه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ به منظور الگوهای مادی‌گرایـانـه بـه همراه دارد نیز صادق است. البته این موضوع بـه هیچ‌رو از وظیفه سرنوشت‌ساز معان فرضیـه بقا درون جهت رفع نواقص و ضعف‌های شواهدی کـه به آن استناد مـی‌کنند، نمـی‌کاهد. تردیدی درون آن نیست کـه شواهد و قراین موجود درون جهت اثبات صدق مدعای تجربه‌گرانی کـه از ادراکات حسی فراهنجار، مشاهدات عینی خارج از کالبد و مواردی از این قبیل سخن مـی‌گویند، نیـازمند پشتوانـه‌های محکم‌تری است. طبیعی هست که این‌گونـه پدیده‌ها بـه دلیل عواقب و تبعات سرنوشت‌ساز و ویرانگری کـه برای الگوهای مادی‌گرایـانـه بـه همراه دارد، با وسواس، انکار و سخت‌گیرهای بعضاً نامعقول معان آن مواجهه شود، اما با وجود این، بـه نظر مـی‌رسد اگرچه هیچ ویژگی یـا نوع خاصی از تجربه‌های نزدیک بـه مرگ بـه تنـهایی نمـی‌تواند نظریـه بقا را بـه انتخابی موجه بدل کند، اما چنان‌که گفته آمد، هنگامـی کـه مجموعه‌ای از ویژگی‌ها یـا انواعی از تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون این زمـینـه بررسی مـی‌شود، انتخاب فرضیـه بقا صورت معقول‌تری مـی‌یـابد.

3. 2. روایت حداقلی از فرضیـه بقا

اغلب تجربه‌گران، خود تردیدی ندارند کـه تجربه‌هایشان دالّ بر حیـات بعد از مرگ و تداوم آگاهی آنان درون ساحت دیگری از هستی است. آنان بعد از این تجربه، بـه جای آنکه مرگ را پایـان زندگی بدانند، آن را انتقال از یک زندگی بـه زندگی متفاوت دیگر تلقی مـی‌کنند. عمق اثرگذاری تجربه درون ذهن آنان بـه حدی هست که هیچ‌گاه خود را نیـازمند اثبات آنچه یـافته‌اند نمـی‌بینند. وجود حیـات بعد از مرگ و یـافته‌های آنان درون خلال تجربه نزدیک بـه مرگ، آن‌قدر به منظور آنان واقعی و حتمـی هست که هرگز خود را درگیر اثبات آن به منظور دیگران نمـی‌کنند (Moody, 1978: 146). اما از سوی دیگر، بسیـاری از محققان معتقدند از آنجایی کـه هیچ یک از تجربه‌گران واقعاً به منظور همـیشـه نمرده است، بنابراین با استناد بـه این تجربه‌های موقت نمـی‌توان بـه اثبات حیـات بعد از مرگ نقب زد. این گروه از پژوهشگران برآنند کـه وجود تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، درون بهترین حالت مـی‌تواند چالشی را کـه پیش روی ایمان بـه حیـات بعد از مرگ قرار دارد، اندکی محدودتر کند، اما هرگز از عهده رخنـه‌پوشی کامل آن برنمـی‌آید Bryant and peck (eds.), 2009: 775)).

به نظر مـی‌رسد سخن این گروه از پژوهشگران، درون عین حال کـه وانـه معقولی بهره مـی‌برد، ما را بر آن خواهد داشت که تا مفهوم محدودتری از فرضیـه بقا را مد نظر قرار دهیم، چراکه بـه هر روی وقوع مرگ زیست‌شناختی (با تعریفی کـه پیش‌تر از آن ارائه دادیم) درباره هیچ یک از تجربه‌گران قابل اثبات نیست. از این‌رو نمـی‌توان صرفاً با استناد بـه این پدیده، درباره سرانجام آگاهی انسان بعد از توقف کامل و برگشت‌ناپذیر فعالیت‌های مغزی نظریـه‌ای بنا نـهاد. اما تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، از آن‌رو کـه چالشی پیش روی دیدگاه‌های رایج درون فیزیولوژی اعصاب و نظرگاه‌های متداول درون تبیین رابطه مـیان مغز و آگاهی پدید آورده، امکان وجود آگاهی مستقل از ماده و احتمال تداوم آن بعد از مرگ را بیش از پیش افزایش داده است. بـه این ترتیب، ما ناگزیر خواهیم بود روایتی حداقلی را از فرضیـه بقا درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ محتمل بدانیم. بر این اساس، چنانچه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون خوش‌بینانـه‌ترین حالت مؤید حیـات بعد از مرگ بـه شمار آید، نمـی‌توان جاودانگی بـه معنای زندگی ابدی بعد از مرگ را از آن نتیجه گرفت، چه آنکه جاودانگی گاهی صرفاً بـه معنای زندگی بعد از مرگ بـه کار مـی‌رود و گاهی بـه معنای زندگی همـیشگی بعد از مرگ. تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، چنانچه مؤید حیـات بعد از مرگ بـه شمار آید، با یک نگاه دقیق فلسفی مقتضی جاودانگی بـه معنای نخست خواهد بود. اما چنان‌که گفته آمد، دلالت این پدیده بر معنای نخست جاودانگی نیز از آن‌رو کـه اثبات وقوع مرگ زیست‌شناختی درباره تجربه‌گران امکان‌پذیر نیست، مـیسر نخواهد بود و بنابراین فرضیـه بقا بـه امکان وجود آگاهی فارغ از کالبد فیزیکی درون انسان فرو کاسته خواهد شد. درون این مـیان، اگرچه امکان وجود این نوع از آگاهی درون انسان مـی‌تواند بـه عنوان مقدمـه‌ای به منظور حرکت درون مسیر اثبات حیـات بعد از مرگ و احیـاناً جاودانگی بـه کار بسته شود، اما طی این مسیر دشوار و طولانی همچنان نیـازمند پیشرفت‌های بیشتر درون مسیر مطالعه تجربه نزدیک بـه مرگ و تلاش‌های بیش از پیش فیلسوفان و الاهی‌دانان خواهد بود.

همان‌طور کـه مودی درون دوران نخست حیـات علمـی خود عقیده داشت طرح‌های پژوهشی بزرگی کـه صرفاً با هدف اثبات حیـات بعد از مرگ از رهگذر بررسی این‌گونـه تجربه‌ها سامان مـی‌یـابد، محتملاً ناشیـانـه و با نظر بـه سطح فعلی دانش بشری، بلندپروازانـه است. اثبات حیـات بعد از مرگ صرفاً با اتکا بـه شواهد علمـی، امکان‌پذیر نیست. اما درون عوض، راستی‌آزمایی برخی نظریـه‌های رایج علمـی از طریق بررسی این‌گونـه تجربه‌ها بـه نتایج مفیدی منجر خواهد شد کـه هم قوت آن نظریـات را بر‌مـی‌رسد و هم بـه کشف عمـیق‌تر تجربه نزدیک بـه مرگ مـی‌انجامد. بر این اساس، مـی‌توان تصور کرد کـه چه بسا روزی از مجموع نتایج این‌گونـه بررسی‌ها و نـه صرفاً با استناد بـه یک دلیل واحد، مسئله غامض حیـات بعد از مرگ از مـیان برود، اما این امر مستلزم طی مسیری طولانی و چه بسا قرن‌ها بذل جهد پژوهشگران مختلف خواهد بود. از این منظر کاملاً محتمل هست که بالأخره روزی همـه انسان‌ها سرانجام بـه نحوی معقول متقاعد شوند کـه بُعد دیگری از هستی وجود دارد کـه حیـات ما بعد از مرگ درون آن تداوم خواهد یـافت.

  نتیجه

مسئله تجرد نفس و اثبات حیـات بعد از مرگ درون زمره آن گروه از مسائل فلسفی هست که هم از رهگذر روش عقلی صرف مـی‌توان درباره آن سخن گفت و هم با بهره‌مندی از روش‌های عقلی ـ تجربی و برهان‌های پسینی نشئت‌گرفته از این روش‌ها (نظیر تجربه‌های نزدیک بـه مرگ) مـی‌توان درون باب صدق و کذب آنـها اظهار نظر کرد. نوشتار حاضر، کـه با بررسی چیستی و ابعاد مختلف تجربه‌ نزدیک بـه مرگ بـه عنوان یکی از برهان‌های پسینی دالّ بر حیـات اخروی، نحوه دلالت آن درون اثبات حیـات بعد از مرگ را موضوع اصلی تأملات خود قرار داده بود، درون نـهایت نشان داد کـه تفاسیر فراطبیعت‌گرایـانـه از تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، کـه آن را نگاهی اجمالی بـه جهان واپسین و برهانی دالّ بر حیـات بعد از مرگ بـه شمار مـی‌آورند، با یک ناکامـی مبنایی دست بـه گریبان خواهند بود. رفع این ناکامـی با نظر بـه تعریفی کـه از مرگ زیست‌شناختی ارائه شد، ناممکن بـه نظر مـی‌رسد. اما درون عین حال، نباید از نظر دور داشت کـه این دشواری ناظر بـه مقام اثبات هست و همانند بسیـاری از قضایـای جدلی‌الطرفین، امکان صدور حکم درباره عالم ثبوت منتفی هست و همواره امکان ثبوت آنچه امکان اثبات آن وجود ندارد، بـه قوت خود باقی است. اما از سوی دیگر، دست‌کم اقسام و ویژگی‌هایی از تجربه نزدیک بـه مرگ وجود دارد کـه به نحوی معقول، عدم جامعیت دیدگاه‌های رایج درون حوزه فیزیولوژی اعصاب و ضرورتِ بازخوانی انتقادی دیدگاه متعارف درون باب رابطه مـیان مغز و ذهن را یـادآور مـی‌شود. این بازخوانی و تجدید نظر، درون عین حال کـه امکان وجود آگاهیِ فارغ از کالبد فیزیکی را درون انسان بیش از پیش محتمل مـی‌داند، حرکت درون مسیر اثبات عقلی- تجربی حیـات بعد از مرگ را درون بستری هموارتر از گذشته بـه پیش خواهد برد.

 در این مـیان، نباید از نظر دور داشت کـه موضوع تجربه نزدیک بـه مرگ و ناکامـی مبنایی این برهان پسینی درون اثبات حیـات بعد از مرگ، منطقاً نباید بـه مثابه خدشـه درون گزارش‌های موجود درون منابع موثق ادیـان توحیدی مبنی بر زنده شدن مردگان توسط برخی از پیـامبران (به مثابه یکی دیگر از برهان‌های تجربی دال بر جاودانگی) بـه شمار آید. چنان‌که گفته آمد، تمایز نـهادن مـیان مقام اثبات و ثبوت و عدم امکان اثبات قطعی مرگ زیست‌شناختی درون تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، خود بـه خود تمایزی بنیـادین مـیان این تجربه‌ها و گزارش‌های دینی ناظر بـه زنده شدن مردگان درون نحوه دلالت بر جاودانگی مـی‌نـهد، چنان‌که درون مقام احصای برهان‌های تجربی دالّ بر جاودانگی نیز، این دو بـه مثابه دو برهان متمایز مد نظر قرار مـی‌گیرند. از این‌رو ناکامـی یکی از این برهان‌های تجربی درون مقام اثبات، بـه معنای خدشـه درون ثبوت گزارش‌های مرتبط با برهان تجربی دیگر نخواهد بود.

پی‌نوشت‌ها

[1]. درون اینجا مراد از پدیدارشناسی، درک چیستی تجربه نزدیک بـه مرگ از رهگذر بررسی ویژگی‌ها و ابعاد مختلف آن است. این موضوع از آن حیث کـه متعلق تجربه گروهی از افراد واقع شده، بررسی مـی‌شود.

[2]. این تأکید از آن‌روست کـه در موارد بسیـار نادر، برخی افراد کـه در معرض ‌ترس شدید و
شوک‌آور قرار داشته‌اند نیز از وقوع تجربه نزدیک بـه مرگ خبر داده‌اند. درون این ‌باره نک.:
Elsaesser Variano, 1997: 1.

[3]. یکی از این نمونـه‌ها رویکرد فلسفی، عرفانی و کلامـی صدرالمتألهین شیرازی درون کتاب چهارم اسفار هست که بـه تعبیر سید حسین نصر، از حیث بررسی‌های پدیدارشناسانـه درباره مرگ، مشابه کتاب تبتی مردگان هست (نصر و لیمن، 1386: 3/208).

[4]. تبیین‌های فیزیولوژیکی و روان‌شناختی را مـی‌توان ناظر بـه این رده دانست.

[5]. تبیین‌های فراروان‌شناختی لزوماً مُثبت حیـات بعد از مرگ نیستند.

[6]. کوک و همکارانش با اذعان بـه اینکه بررسی‌های آنان نیز درون این مقاله همانند تحقیقات مشابه ضعف‌هایی دارد، خاطر نشان مـی‌کنند کـه اگر بسیـاری از این بررسی‌ها درون زمانی انجام مـی‌شد کـه شاهدان بالقوه درون دسترس بودند، نتایج دقیق‌تر و قابل اعتمادتری درون دست بود.

[7]. گزارش تجربه هفت نفر از این افراد پیش از پژوهش کوک و همکارانش منتشر شده و هفت نفر باقی‌ماندهانی هستند کـه این پژوهشگران، خود با آنـها گفت‌وگو کرده‌اند.

[8]. به منظور اطلاع بیشتر درون این ‌باره نک.: Atwater, 2004: Va: 122-193.

 

 

 

 

 

منابع

کُلاک، دنیل و مارتین ریموند (1388). پرسیدن مـهم‌تر از پاسخ است، ترجمـه: حمـیده بحرینی، ویراسته: هومن پناهنده، چاپ دوم، تهران: هرمس.

 مودی، ریموند (1373). نور آن‌سوی، ترجمـه: حسین جلیلیـان، چاپ اول، تهران: جمال‌الحق.

مورس، ملوین (1380). ادراکات لحظات نزدیک بـه مرگ و تحولات روحی آن، ترجمـه: رضا جمالیـان، چاپ دوم، تهران: مؤسسه اطلاعات.

نصیری، سهیل؛ آوینی، مـیترا (کارگردان) (1386). نسیمـی از حقیقت، شبکه یک سیمای جمـهوری اسلامـی ایران.

نصر، سید حسین؛ لیمن، الیور (1386). تاریخ فلسفه اسلامـی، جمعی از مترجمان، ویرایش اول، تهران: انتشارات حکمت، ج3.

 

Atwater, P. M. H. (2004). We Live Forever, A.R.E Press, Virginia Beach.

Atwater, P. M. H. (1992). "Is There a Hell? Surprising Observations about the Near- Death Experience", in: Journal of Near Death Studies, Vol. 10, No. 3: 149-160.

Atwater, P. M. H. (2008). "Is the after Life What We Think it is? A Challenge from Near-Death Experiences", Letter of the Editor of Atlantis rising Magazine, No. 71, sep/oct issue.

Blackmore, Susan (2004). Consciousness: An Introduction, Oxford University Press.

Bremmer, Jan. N, (2002). THE Rise and Fall of the Afterlife, London and New York, Routledge.

Bryant, Clifton D. and Peck, Dennis L. (eds.) (2009). Encyclopedia of Death and the Human Experience, USA: SAGE Publication.

Cook, Emily.w; Greyson, Bruce; Stevenson, Ian (1998)." Do any Near- Death Experiences Provide Evidence for the Survival of Human Personality after Death? ; Relevan features and Illustrative case report", in: Journal of Scientific Exploration, Vol. 12, No. 3: 377-406.

Elsaesser Valarino, Evelyn (1997). On the other side of Life: Exploring the Phenomenon of the Near- Death Experiences, translated by Michell Herzig Escobar, New York: Plenum Press.

Fox, Mark (2003). Religion, Spirituality and the Near- Death Experience, First Published, London and New York: Routledge.

Lakatos, Imre; Worrall, John; Currie, Gregory (eds.) (1978). The Methodology of Scientific Research Programmes, 1st Edition, Cambridge University Press, Vol. 1.

Moody, Raymond A. (1978). Reflection on Life after Life, Bantam edition, USA: Bantam Books.

Moody, Raymond (1975/2001). Life after Life: The Investigation of a Phenomenon--Survival of Bodily Death, USA: Harper Collins; The 25th Anniversary of the Classic Bestseller edition.

Parnia, Sam (2006). What Happens When We Die?: A Groundbreaking Study into the Nature of Life and Death, USA: Hay House.

Ring, K. (1980). Life at Death: A Scientific Investigation of the Near-Death Experience, New York: Coward, McCann, & Geoghegan.

San Filippo, David (1993). Religious Interpretations of Near-Death Experiences, available at: http://lutz-sanfilippo.com/library/counseling/lsfinde.html.

 

 




[تجربه‌های نزدیـک بـه مرگ؛ بررسی چیستی و نحوه دلالت آن درون ... نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 01 Sep 2018 03:36:00 +0000



ازخدایان آیین هندو در حل جدول

خدايان سه گانـه درون هندو | پرسمان دانشجويي - ادیـان و مذاهب

خداوند درون آیـه 59 سوره «آل عمران» بـه خوبى پاسخ این سؤال را داده است.
«مثل عیسى نزد خدا همچون مثل آدم هست که او را از خاک آفرید، ازخدایان آیین هندو در حل جدول سپس بـه او فرمود: ازخدایان آیین هندو در حل جدول موجود باش، او نیز بلافاصله موجود شد» (إنَّ مَثَلَ عیسى عِندَاللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قَالُ لَهُ کُنْ فَیَکُونَ).

. ازخدایان آیین هندو در حل جدول . ازخدایان آیین هندو در حل جدول




[خدايان سه گانـه درون هندو | پرسمان دانشجويي - ادیـان و مذاهب ازخدایان آیین هندو در حل جدول]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 01 Sep 2018 03:36:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com