امروزه فیلسوفان دین درون حوزه برهان‌های پسینی ناظر بـه حیـات بعد از مرگ، نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد از مقوله‌ای بـه نام تجربه‌های نزدیک بـه مرگ (near-death experiences) سخن مـی‌گویند. نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد این موضوع، کـه دست‌کم فصل مشترک بررسی‌های فراروانشناسی، روان‌شناسی، روان‌پزشکی، طب بیمارستانی (hospital medicine)، فلسفه دین و روان‌شناسی دین بـه شمار مـی‌رود، امروزه توجه بسیـاری ازانی را کـه علاقه‌مندند گزاره‌های دینی را با روشی غیر از روش سنتی استدلال‌های فلسفی و کلامـی بـه اثبات برسانند، بـه خود جلب کرده است. نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد از آنجایی کـه آمار افراد صاحب چنین تجربه‌ای درون دهه‌های اخیر طبق برخی از بررسی‌ها کاملاً غیرقابل تصور بوده هست (Elsaesser Valarino, 1997: نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد 6) عده‌ای بر آنند کـه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، امروزه ملموس‌ترین پدیده‌ای هست که وجود روح و ادامـه حیـات آن را بعد از مرگ بـه اثبات مـی‌رساند. درون واقع، مواد خام استدلال‌های فلسفی و کلامـی این گروه از پژوهشگران، بـه جای آنکه مفاهیم انتزاعی و گزاره‌های درون‌دینی ناظر بـه حیـات بعد از مرگ باشد، گزارش‌های متعددانی هست که آگاهانـه درون فرآیند مرگ بالینی (clinical death) یـا وضعیتی نزدیک بـه آن، احساس جدایی از بدن فیزیکی و مواجهه با بسیـاری از پدیده‌ها و رویدادهای کم و بیش مشابه را از سر گذرانده‌اند.

صاحبان چنین تجربه‌هایی از موجودیت غیرجسمانی خود، کـه با حالاتی نظیر احساس آرامش وصف‌ناپذیر، ورود بـه دالان تاریکی، مشاهده نوری خیره‌کننده و لبریز از عشقی نامشروط (unconditional love)، ملاقات با موجودات روحانی، مرور رویدادهای زندگی و احساس قضاوت درباره خود قرین است، آگاهی کامل داشته‌اند؛ بـه نحوی کـه اغلب توانسته‌اند بعد سر گذاردن این وضعیت، تمام این خاطرات را با دقت و وضوح کامل به منظور دیگران روایت کنند. این افراد عمدتاً با از سر گذراندن چنین تجربه‌ای، تأثیراتی مثبت درون زندگی خود پدید مـی‌آورند و به نظر اغلب آنان، مواجهة با مرگ علاوه بر آنکه ترس از مرگ را بـه نحوی باورنی از وجود آنان زائل کرده، بـه زندگی شخصی آنان نیز معنای بیشتری بخشیده است.

در دهه‌های گذشته، محققان با بررسی صدها مورد از گزارش‌های مربوط بـه تجربه نزدیک بـه مرگ دریـافته‌اند کـه صاحبان این تجربه‌ها، فارغ از سن، نژاد، دین یـا ملیتشان، روایت‌های نسبتاً مشابهی از این رویداد عرضه کرده‌اند و این مشابهت‌ها از نظر کمـیت و کیفیت بـه گونـه‌ای هست که بـه اعتقاد برخی حتما احتمال تصادف، توهّم و اختلالات روانی و عصبی را درون این‌ باره بـه شدت تردید‌آمـیز تلقی کرد. امروزه نظریـه‌های فراشخصیتی (transpersonal) درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، بـه جد درون پی آنند که تا اثبات کنند کـه این تجربه‌ها بـه جای آنکه ناشی از اختلالات مغزی و روانی و محصول توهّمات و برساخته‌های ناخودآگاه و احیـاناً خودآگاه روانی فرد باشند، اصولاً نشئت‌گرفته از ساحت روحانی و فراشخصیتی انسان‌هاست. از سوی دیگر، عده‌ای از پژوهشگران مدعی‌اند کـه تبیین‌های فیزیولوژیکی و روان‌شناختی و بعضاً اسطوره‌شناختیِ (mythological) آنان بی‌آنکه این تجربه را ناظر بـه حیـات بعد از مرگ بینگارد یـا امکان وجود آگاهی مستقل از کالبد فیزیکی را لازمـه صحت آن بداند، قادر هست برای همـه ابعاد متنوع این تجربه، تبیینی بسنده ارائه دهد. این نوشتار درون ادامـه مـی‌کوشد نخست مبتنی بر روشی پدیدارشناسانـه[1] بـه بررسی ابعاد مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ بپردازد. آنگاه با رویکردی فلسفی- کلامـی، نقش و نحوه دلالت آن را درون اثبات حیـات بعد از مرگ، محل بحث و تأمل قرار دهد.

1. پدیدار‌شناسی تجربه‌های نزدیک بـه مرگ

قضاوت و اظهارنظر درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، نخست، موقوف شناخت و بررسی کیفیت پدیدار شدن آن بر تجربه‌گران است. پدیدارشناسی تجربه نزدیک بـه مرگ مـی‌تواند با بهره‌گیری از شرح و توضیح مراحل مختلف این تجربه، تصویری روشن از ویژگی‌ها، مشابهت‌ها و اختلافات آن بـه دست دهد. این کار معمولاً با بررسی مجموعه‌ای از تجربه‌ها و طبقه‌بندی مراحل و ویژگی‌های خاص هر یک صورت مـی‌بندد (San Filippo, 1993). درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، تصویری کـه معمولاً از یک الگوی کامل آن ترسیم مـی‌شود بـه ندرت واقع مـی‌شود و معمولاً هر تجربه صرفاً با برخی از مراحل و ویژگی‌ها همراه است. بر این اساس، درون این بخش بحث را با بررسی نسبتاً جامعی درون باب چیستی و ویژگی‌های تجربه ‌آغاز مـی‌کنیم و در ادامـه، نوع و مـیزان مشابهت‌ها و افتراقات تجربه‌های ثبت‌شده و امکان وجود هسته‌ مشترک درون آنـها را محل بحث و تأمل قرار خواهیم داد.

 

1. 1. چیستی تجربه

به نظر مـی‌رسد نخستین پرسشِ نیـازمند پاسخ درون باب تجربه نزدیک بـه مرگ، پرسش از چیستی و معنای اصطلاحی آن باشد. درون این زمـینـه، ایضاح سه مفهوم درون هم‌تنیدة «مرگ»، «وضعیت یـا حالت نزدیک بـه مرگ» و «تجربه نزدیک بـه مرگ» (که آمـیزه‌ای از دو مفهوم پیشین است) ضروری مـی‌نماید.

ریموند مودی (Raymond Moody)، پدر تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، کـه واضع این اصطلاح نیز بـه شمار مـی‌رود، معتقد هست مرگ درون تجربه‌های نزدیک بـه مرگ بـه معنای عدم امکان بازگشت فعالیت‌های حیـاتی است. درون این تعریف، چنانچه فردی تحت هر شرایط فیزیولوژیکی بـه حیـات باز گردانده شود، مرده محسوب نخواهد شد، هرچند همـه علائم حیـاتی به منظور مدت طولانی قابل ردیـابی نباشد. این تعریف، محدودترین معنای مرگ هست که بالطبع درون هیچ یک از تجربه‌های نزدیک بـه مرگ محقق نخواهد شد. مودی درون نخستین کتاب خود با التزام بـه این تعریف، از پدیده مورد بحث با عنوان «تجربه نزدیک بـه مرگ» یـاد مـی‌کند (Moody, 1975: 135-139).

بدین‌ترتیب، چنانچه بـه تعریف مودی از مرگ ملتزم باشیم و آن را بر مبنای مؤلفه برگشت‌ناپذیری تعریف کنیم، حتما اذعان کنیم کـه هیچ ‌یک از تجربه‌گران واقعاً نمرده‌اند و نـهایتاً درون شرایط نزدیک بـه مرگ قرار داشته‌اند و از این‌رو با نام‌گذاری دقیق و معناداری مواجهیم.

بر این اساس، تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، غالباً[2] درون حین مرگ بالینی و نـه مرگ زیست‌شناختی (biological death) رخ مـی‌دهند، چراکه درون مرگ زیست‌شناختی، امکان بازگشت فرد بـه لحاظ نظری بـه کلی منتفی است، اما این امکان درون مرگ بالینی هنوز پابرجاست. البته درون این مـیان، برخی دیگر معتقدند مرگ بالینی درون نگاه تخصصی معنای دقیق‌تری دارد و بر اساس آن مـی‌توان برخی از تجربه‌گران را مرده انگاشت. این گروه از پزشکان معتقدند مرگ، فرآیندی تدریجی هست که همواره درون مراحل اولیـه آن، امکان بازگشت و تغییر وضعیت وجود دارد. بـه همـین دلیل، بلافاصله بعد از ایست قلبی تلاش مـی‌شود که تا حیـاتِ از دست‌رفته قلب و سایر اندام‌ها دوباره بازگردانده شود. بنابراین، چنانچه درون مراحل آغازین و برگشت‌پذیرِ مرگ، اقدام مؤثری بـه ثمر نرسد، مرحله برگشت‌ناپذیر مرگ درون اثر آسیب‌های جبران‌ناپذیری کـه به اندام‌های مختلف وارد شده، آغاز مـی‌شود. این مرحله اخیر درون ادبیـات غیرمتخصصان مرگ نامـیده مـی‌شود اما درون واقع، مرگ طی روندی تدریجی تحقق مـی‌یـابد (Parnia, 2006: 37).

به نظر مـی‌رسد هر دو تعریف ارائه‌شده درون باب مرگ را، علی‌رغم تفاوت درون تعبیر، مـی‌توان ناظر بـه معنایی واحد دانست؛ بـه این معنا کـه مرگ‌ زیستی درون تعریف نخست، همان مرحله برگشت‌ناپذیر مرگ درون تعریف دوم است. بـه این ترتیب، تعریف اصطلاح دوم یعنی «وضعیت یـا حالت نزدیک بـه مرگ» نیز واضح خواهد بود. وضعیت یـا حالت نزدیک بـه مرگ، بـه شرایطی اطلاق مـی‌شود کـه طی آن، فرد درون آستانـه مرگ زیستی یـا مرحله برگشت‌ناپذیر مرگ قرار گرفته است. چنان‌که گفته آمد، گاهی از این وضعیت با عنوان مرگ بالینی یـاد مـی‌شود. البته درون این مـیان، برخی با نظر بـه افق‌های مبهم پیش روی محققان درون باب تعریف متقن «مرگ»، اصرار دارند که تا در موارد ناظر بـه این پدیده بـه جای استفاده از اصطلاح مرگ بالینی، از همان مفهوم مبهم «وضعیت نزدیک بـه مرگ» (near-death state) استفاده کنند (Elsaesser Valarino, 1997: 1).

اما تعاریفی کـه تاکنون درون تعریف اصطلاح «تجربه نزدیک بـه مرگ» ارائه شده را
باید عمدتاً تعاریف توصیفی و ساختاری دانست. نخستین بار، ریموند مودی با احصای برجسته‌ترین ویژگی‌های هویت‌ساز این تجربه، بـه ارائه چنین تعریفی پرداخت
(Moody, 1975: 11-12). بعد از مودی پژوهشگران دیگری، نظیر کنت رینگ
(Kenneth Ring) و ملوین مورس، (Melvin Morse) نیز کوشیدند با شناسایی هسته مرکزی این تجربه، تعریف توصیفی نسبتاً دقیقی از آن بـه دست دهند.

نکته قابل توجه درون توصیف ساختاری تجربه نزدیک بـه مرگ آن هست که مؤلفه‌های ذکرشده و ترتیب آنـها درون همـه تجربه‌ها عمومـیت ندارد. چنان‌که اغلب پژوهشگران یـادآور شده‌اند، همـه مؤلفه‌هایی کـه در توصیف ساختاری تجربه بـه آنـها اشاره شد، بـه ندرت درون یک تجربه واقع مـی‌شود؛ درون عوض، بیشتر تجربه‌ها صرفاً شامل برخی از مؤلفه‌های ذکرشده هستند. ترتیب قرار گرفتن مؤلفه‌ها نیز درون ساختار کلی تجربه بسیـار متفاوت است.

1. 2. ویژگی‌ها

اظهار نظر درباره ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ بسیـار متنوع و توأم با اختلاف‌نظرهای فراوان بوده است. چنان‌که انتظار مـی‌رود، نخستین اظهار نظر درون این باره از آنِ مودی درون کتاب زندگی بعد از زندگی است. وی درون این اثر، ویژگی‌هایی را کـه از رهگذر بررسی نمونـه‌های خود بـه آنـها دست یـافته، شامل موارد زیر مـی‌داند:

- احساس وقوع مرگ؛

- ماهیت وصف‌ناپذیر تجربه؛

- شنیدن صدای اطرافیـان درون لحظاتی کـه فرد درون آستانـه مرگ انگاشته شده است؛

- احساس آرامش و سکون؛

- شنیدن اصوات نامتعارف و بعضاً نامطبوع شبیـه صدای زنگ، موسیقی، ناقوس، فریـاد، وزش باد و ...؛

- احساس کشیده شدن همراه با ورود بـه درون تونلی تاریک؛

- احساس حضور خارج از کالبد؛

- ملاقات با دیگرانی کـه گاهی اقوام و دوستان و شخصیت‌های مذهبیِ شناخته‌شده‌اند و گاهی موجودات غیرمادی ناشناخته؛

- ملاقات با موجود نورانی؛

- احساس مواجهه با مرزی بازگشت‌ناپذیر؛

- بازگشتِ عموماً ناخواسته بـه زندگی (Ibid.: 10-77).

مودی درون آثار بعدی خود، ویژگی‌های دیگری را نیز بـه این مجموعه افزود کـه عبارت بودند از: مواجهه با دانشی فراگیر و جامع؛ دیدار از قلمرو ارواح سرگردان؛ و نجات ماوراءالطبیعی (Moody, 1978: 9-28). علاوه بر این، ویژگی‌هایی از قبیل صعود بـه سوی آسمان و تجربه زمان و فضایی متفاوت نیز از جمله ویژگی‌هایی بود کـه مودی بعدها آن را درون زمره ویژگی‌های تجربه بـه شمار آورد (مودی، 1373: 27، 30، 31).

سایر پژوهشگران بعد از مودی نیز موضوع ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ را موضوعی مـهم یـافتند و ضمن بررسی الگوی مودی درون نمونـه‌های خود، جامعیت، دقت و فراگیری آن را محل بحث و بررسی قرار دادند و بعضاً الگوهای تازه‌ای پیشنـهاد د. یکی از مـهم‌ترین الگوهای پیشنـهادی درون این ‌باره از آن کنت رینگ بود. وی عقیده داشت الگوهای پنج‌‌مؤلفه‌ای او شامل احساس آرامش و سعادت‌مندی، احساس جدایی از کالبد فیزیکی، ورود بـه تاریکی، مشاهده نور درخشنده و ورود بـه نور، درون مقایسه با الگوی مودی، جامعیت و دقت بیشتری دارد (Ring, 1980: 40). سایر پژوهشگرانی کـه در این ‌باره کاوش د نیز الگوهای خاص خود را پیشنـهاد داده‌اند. برخی ضمن تأیید اصول یـافته‌های مودی معتقدند بسامد وقوع همـه بخش‌های تجربه با یـافته‌های مودی همخوانی ندارد (Bremmer, 2002: 88).

پژوهش‌هایی کـه در سال‌های اخیر سامان یـافته حکایت از آن دارد کـه مؤلفه‌های الگوی مودی چندان جامع نیست و تنـها درون معدودی از تجربه‌های بحرانی و غیربحرانی قابل ملاحظه است. درون عوض، مؤلفه‌های پنچ‌گانـه رینگ، بـه رغم آنکه نواقصی دارد، از همپوشانی افزون‌تری نسبت بـه الگوی مودی برخوردار هست (Fox, 2003: 326). علاوه بر نواقض الگوی مودی درون احصای مؤلفه‌های تجربه، غفلت او از برخی اقسام تجربه و بی‌توجهی وی بـه فقدان معنا‌دار پاره‌ای مؤلفه‌ها درون مـیان گروه‌هایی از تجربه‌گران باعث شد که تا جامعیت و دقت یـافته‌های او بعدها با تردید روبه‌رو شود. یکی از این موارد، مـیزان وقوع تجربه‌های جهنمـی هست که ظاهراً مودی آنـها را کمتر از مـیزان شیوع واقعی برآورد کرده هست (Atwater, 1992) .

2. تبیین‌های مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ

مودی درون نخستین کتاب خود، تفسیرهای محتمل درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ را درون سه رده کلی تفسیرهای فراطبیعی (supernatural)، طبیعی/ علمـی (natural/scientific) و روان‌شناختی (psychological) طبقه‌بندی کرد. تبیین‌های علمـی و روان‌شناختی درون رده‌بندی مودی، خود بـه رده‌های جزئی‌تر تقسیم مـی‌شد. اکنون پیشرفت‌های روز‌افزون دانشمندان درون طب و روان‌شناسی همراه با توجه بیش از پیش آنان بـه موضوع تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، تعداد قابل توجهی از تبیین‌های طبیعت‌گرایـانـه (naturalistic) را بـه ثمر نشانده است.

فیزیولوژی و روان‌شناسی اصلی‌ترین مصادر تبیین‌های طبیعت‌گرایـانـه ناظر بـه تجربه نزدیک بـه مرگ بـه شمار مـی‌روند. این‌گونـه تبیین‌ها، تجربه نزدیک بـه مرگ را ناشی از علل فیزیولوژیک یـا واکنش‌های روانی تجربه‌گران درون مواجهه با لحظات بحرانی وقوع احتمالی مرگ مـی‌دانند و بر این اساس، بی‌آنکه این پدیده را شاهدی دالّ بر وجود ساحتی غیرمادی درون انسان تلقی کنند، متعلَّق ادراکات تجربه‌گران را غیرواقعی، توهّمـی و برساختة ساز و کارهای مادّی مـی‌دانند.

نگاهی جامع بـه تبیین‌های مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ، شامل تبیین‌های فراطبیعی و طبیعت‌گرایـانـه (که بررسی جزئیـات مبسوط آنـها خارج از مقصد این نوشتار است) نشان مـی‌دهد کـه تا کنون هیچ تبیینی از عهده توضیح کامل و بسنده این تجربه بر نیـامده است. بسیـاری از پژوهشگران نیز بعد از سال‌ها تلاش و بررسی درون مطالعه این پدیده، نـهایتاً اظهار داشتند کـه تا کنون هیچ یک از تبیین‌های فیزیولوژیکی، روان‌شناختی، داروشناختی (pharmacological) و جمعیت‌شناختی از عهده توضیح کامل مؤلفه‌های تجربه و ساز و کار توانایی‌های شناختاری افراد درون حین وقوع آن بر نیـامده است. درون چنین وضعیتی اگرچه بـه لحاظ نظری امکان تبیین علمـی تجربه منتفی نیست اما ظاهراً دانش فعلی بشر هنوز از عهده این کار بر نیـامده است.

با نگاهی جامع و غیرتقلیل‌گرایـانـه بـه تبیین‌های مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ مـی‌توان دریـافت کـه هر یک از این تبیین‌ها مـی‌توانند با عطف توجه بـه ساحتی از این پدیده درون نـهایت بـه کمک یکدیگر، تفسیری جامع از آن بـه دست دهند. وقوع تجربه نزدیک بـه مرگ بی‌شک متناظر با برخی ساز و کارهای عصب‌شناختی درون مغز است. سایر ساز و کارهای فیزیولوژیک بدن انسان نیز چه بسا درون حین وقوع تجربه ایفای نقش مـی‌کنند. بدیـهی هست که تبیین‌های فیزیولوژیکی مـی‌توانند درون این حیطه نظریـه‌‌پردازی کنند. جنبه‌های روان‌شناختی تجربه نزدیک بـه مرگ نیز از برجسته‌ترین ابعاد این پدیده بـه شمار مـی‌رود. بر این اساس، تبیین‌های روان‌شناختی مـی‌توانند با بـه کار بستن اصول روان‌شناسی، درون باب کیفیت وقوع، عمق و اثرات پسینی تجربه روشنگری کنند. کیفیت تأثیر پیش‌زمـینـه‌های فرهنگی- مذهبی تجربه‌گران درون منظره‌آمـیزی تجربه‌های آنان نیز مـی‌تواند موضوع تأملات روان‌شناختی، جامعه‌شناختی و الاهیـاتی واقع شود. فراز و فرود مفهوم حیـات بعد از مرگ درون ادوار مختلف تاریخ کـه از قِبَل بررسی تجربه‌های نزدیک بـه مرگ قابل پیگیری است، یکی دیگر از جنبه‌های مطالعاتی این پدیده هست که مـی‌تواند محل توجه جامعه‌شناسی وفلسفه واقع شود. و بالأخره بررسی امکان وجود ساحتی غیرمادی و مستقل از ماده درون انسان و تداوم احتمالی آن بعد از مرگ نیز از جمله مسائلی هست که نظرگاه‌های فراطبیعت‌گرایـانـه مـی‌توانند مبتنی بر شواهد قابل اعتنا و مدارک متقن، آن را موضوع بحث و بررسی قرار دهند.

2. 1. رهیـافت ادیـان ابراهیمـی درون تبیین تجربه‌های نزدیک بـه مرگ

اغلب پیروان ادیـان بزرگ درون سراسر جهان، گسترة زندگی بشر را بـه حیـات مادی دنیـایی محدود نمـی‌دانند و هر یک با روایت‌های خاص خود، مع تداوم حیـات و آگاهی انسان درون ساحت دیگری از هستی هستند. باور بـه نظام جزادهی درون حیـات بعد از مرگ، کـه عموماً بر تصاویر دوقطبیِ ناظر بـه سرانجام نیکوکاران و بدکرداران تأکید مـی‌ورزد، از دیگر ویژگی‌های مشترک اغلب ادیـان بزرگ جهان بـه شمار مـی‌رود. این ویژگی‌های مشترک درون کنار برخی دیگر از خصایص کمتر متداول باعث شده هست تا ارتباط تأمل‌برانگیزی مـیان تجربه‌های نزدیک بـه مرگ و آموزه‌های آخرت‌شناسانـه ادیـان بزرگ جلب نظر کند.

به اعتقاد بسیـاری از پژوهشگران، آموزه‌های دینی قابلیت‌های خوبی به منظور توضیح و تبیین ابعادی از این‌گونـه تجربه‌ها دارند، اما از آنجایی کـه موضوع تجربه‌های نزدیک بـه مرگ که تا کنون عمدتاً درون غرب مسیحی محل بحث و بررسی قرار گرفته است، مشـهورترین پاسخ‌ها و اظهارنظرهای الاهیـاتی درون این ‌باره نیز غالباً از سوی معدودی از الاهی‌دانان مسیحی ابراز شده است. از این‌رو، اسلام و یـهودیت درباره این موضوع عمدتاً سکوت اختیـار کرده‌اند. درون مسیحیت نیز بـه رغم واکنش برخی از فیلسوفان و الاهی‌دانان، کلیسای کاتولیک هیچ موضع رسمـی‌ای درون این باره اتخاذ نکرده است
(Fox, 2003: 11).

در این مـیان، برخی از پژوهشگران معتقدند تاکنون از توان بالقوه ادیـانی نظیر اسلام، کـه در سنت‌های عرفانی خود قابلیت‌های فراوانی به منظور تحلیل این‌گونـه پدیده‌ها دارند، بهره‌برداری نشده هست و بر این اساس، الاهی‌دانان مسلمان از توان بالقوه قابل توجهی به منظور بررسی این‌گونـه پدیده‌ها برخوردارند (Ibid.: 345). علاوه بر این، بـه نظر مـی‌رسد، مـیراث روایی مسلمانان (به ویژه درون مـیان شیعیـان) نیز درون مقایسه با متون مقدس یـهودیـان و مسیحیـان از قابلیت‌های بالایی به منظور توضیح ابعاد و مؤلفه‌های مختلف تجربه نزدیک بـه مرگ برخوردار است. اما با وجود این، بـه نظر مـی‌رسد اغلب فیلسوفان و الاهی‌دانانی کـه به ادیـان ابراهیمـی تعلق خاطر دارند، از نتیجه بیش از سی سال تلاش پژوهشگران درون حوزه مطالعات مربوط بـه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ بـه سادگی گذشته‌اند و در بیشتر موارد آن را جدی نگرفته‌اند، حال آنکه برخی از نتایج این پژوهش‌ها علاوه بر آنکه که تا کنون بـه وضوح محل بحث فلسفه و الاهیـات بوده است، افق‌های جدید و یـافته‌های حیرت‌انگیزی را پیش روی فیلسوفان و الاهی‌دانان قرار مـی‌دهد.

اگرچه واکنش الاهی‌دانان، بـه ویژه درون حوزه ادیـان ابراهیمـی، راجع بـه تجربه نزدیک بـه مرگ بسیـار محدود و معدود بوده است، اما این واکنش‌های معدود، کاملاً متنوع و متفاوت است. با بررسی این تفسیرهای متفاوت و متباعدی کـه از این تجربه بـه دست داده شده، دست‌کم بـه دو نتیجه مـهم مـی‌توان دست یـافت:

نخست آنکه این تجربه نمـی‌تواند بـه وضوح و صرفاً از گزاره‌های آخرت‌شناسانـه دینی خاص یـا سنتی معنوی (spiritual tradition) حمایت کامل کند. دوم آنکه تحلیل مفاد تجربه حکایت از آن دارد کـه ما با پدیده‌ای ذاتاً متغیر و متلوّن (protean) مواجهیم. این تغییر و تلوّن گاهی از حیث قابلیت‌های تجربه به منظور انطباق با سنت‌های دینی متفاوت و متعارض هست و گاهی بـه دلیل ماهیت تفسیرپذیر آن هست که سنت‌های دینی مختلف مـی‌توانند از آن به منظور تحکیم مبانی الاهیـاتی و جهان‌بینی خود بهره‌برداری کنند. بـه این ترتیب اگرچه بسندگی تفاسیر دینی ناظر بـه این پدیده با تردیدهای فراوانی روبه‌روست، اما مطمئناً درون مـیان این تفاسیر متفاوت، برخی از اعتبار و وجاهت بیشتری درون مقایسه با سایرین برخوردارند (Ibid.:  339-340).

البته درون این مـیان، نباید از نظر دور داشت کـه اگرچه سنت‌های فلسفی ـ عرفانی ادیـان ابراهیمـی، بـه ویژه اسلام از مـیراث پرباری درون اثبات جاودانگی و توصیف کیفیت تداوم آگاهی انسان درون ساحت دیگری از هستی بهره مـی‌برند، اما با وجود این، بـه نظر مـی‌رسد استناد بـه پدیده‌هایی مشابه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون این ‌باره چندان شناخته‌شده نبوده هست و غالباً از این سنت غنی و ارجمند غایب است. اما درون عین حال، درون برخی موارد، تفسیر و تأویل گزاره‌های آخرت‌شناسانـه درون این سنت‌های فلسفی ـ عرفانی، بسیـار عمـیق و قابل‌توجه بوده است،[3] بـه نحوی کـه بهره‌مندی از آنـها درون تفسیر و تبیین بخش‌هایی از تجربه نزدیک بـه مرگ، مـی‌تواند نتایج درخشانی بـه همراه داشته باشد.

3. بررسی نحوه دلالت تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون اثبات حیـات بعد از مرگ

سخن گفتن درون باب نحوه دلالت تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون اثبات حیـات بعد از مرگ، درون واقع بررسی امکان صحت تبیین‌های فراطبیعی هست که تبیین‌های دینی یکی از زیرمجموعه‌های آن بـه شمار مـی‌رود. ما درون ادامـه خواهیم کوشید که تا توان مجموعه شواهد و قراینی را کـه به سود تبیین‌های فراطبیعت‌گرایـانـه وجود دارد درون قیـاس با تبیین‌های طبیعت‌گرایـانـه بسنجیم و از این رهگذر، تصویر روشنی از دلالت این پدیده درون اثبات حیـات بعد از مرگ بـه دست دهیم.

3. 1. معقولیت مبتنی بر مجموعه‌ای از شواهد و قراین

واقعیت آن هست که اغلب پژوهشگرانی کـه در دهه‌های اخیر بـه موضوع تجربه‌های نزدیک بـه مرگ پرداخته‌اند، پرسش از بقای آگاهی بعد از مرگ کالبد فیزیکی را مغفول نـهاده‌اند و در عوض، عمدتاً بـه موضوعات کمتر جدل‌آمـیز نظیر تغییرات نگرشی و ارزشی تجربه‌گران بعد از تجربه یـا ساز و کارهای فیزیولوژیک وقوع تجربه پرداخته‌اند. حال آنکه این پدیده را بر اساس پرسش فوق نیز مـی‌توان محل بحث و بررسی قرار داد.

علاوه بر این، پژوهش‌های اخیر حکایت از آن دارد کـه بسیـاری از ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ چندان ویژه این تجربه نیست و در بسیـاری دیگر از تجربه‌های روانی فراهنجار نیز نظایر آن دیده مـی‌شود. از مـیان این تجربه‌های نامتعارف، کـه برخی ویژگی‌های آنـها با ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ همپوشانی دارد، مـی‌توان بـه تجربه خروج از کالبد، برخی تجربه‌های عرفانی، تجربه‌های ظهور ارواح (apparitional) و غیب‌گویی (clairvoyant) اشاره کرد. این پیشینـه باعث شده هست که بسیـاری از محققان، تجربه‌ نزدیک بـه مرگ را نـهایتاً موضوعی مرتبط با وضعیت‌های دیگرگون آگاهی تلقی کنند و مسئله بقای بعد از مرگ را چندان با این پدیده مرتبط ندانند (Cook et al, 1998: 378).

اما آیـا درون تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، شواهد و قراین قابل توجهی بـه چشم مـی‌خورد کـه حاکی از وجود آگاهی مستقل از ماده درون انسان و امکان تداوم آن بعد از مرگ باشد؟ بـه اعتقاد برخی، مـهم‌ترین دلایل فراروان‌شناختی ارائه‌شده درون اثبات حیـات بعد از مرگ عمدتاً ناظر بـه خاطرات زندگی‌های قبل، تجربه دیدار با درگذشتگان و تجربه مرگ و بازگشت دوباره بـه زندگی بوده است. اما مسئله‌ای کـه در قبال این‌گونـه شواهد وجود دارد آن هست که تبیین‌های مختلفی درباره آنـها وجود دارد کـه تنـها درون یکی از آنـها این پدیده‌ها دالّ بر حیـات بعد از مرگ انگاشته مـی‌شود. طبق احصای کلاک و مارتین (Kolak and Martin)، مشـهورترین تبیین‌هایی کـه تا کنون خود را متکفل توضیح این پدیده‌ها دانسته‌اند، حداقل درون چهار رده کلی قابل طبقه‌بندی‌اند:

- تبیین‌هایی کـه این پدیده‌ها را نوعی دروغ و حقه‌بازی تلقی مـی‌کند؛

- تبیین‌هایی کـه این پدیده‌ها را نوعی اوضاع و احوال ناآشنا اما معمولی بـه شمار مـی‌آورند؛[4]

- تبیین‌های فرا روان‌شناختی نظیر ادراکات فراحسی؛[5]

 

- تبیین‌هایی کـه این پدیده‌ها را ناظر بـه حیـات بعد از مرگ مـی‌داند (کلاک و مارتین، 1388: 137-138).

به این ترتیب، معان هر یک از تبیین‌های مذکور حتما اثبات کنند کـه شواهد و قراین دالّ بر تبیین مختار آنان، درون مقایسه با سایر تبیین‌ها، جامعیت و بسندگی بیشتری دارد. درون این مـیان، برخی معتقدند انتخاب گزینـه چهارم حتی درون مواردی کـه سه تبیین دیگر بر حسب ظاهر راه‌گشا نیست، چندان معقول بـه نظر نمـی‌رسد. زیرا همواره این احتمال وجود دارد کـه این‌گونـه پدیده‌های عجیب و به ظاهر نامتعارف، تبیین‌های معمولی داشته باشند کـه هنوز ناشناخته مانده‌اند. وانگهی از اینکه شواهد و قراین، سه تبیین نخست را حمایت نمـی‌کند، نمـی‌توان صحت تبیین چهارم را نتیجه گرفت. علاوه بر همـه این احتمالات، حتی درون مواردی کـه همـه تبیین‌های معمول، واضح‌البطلان بـه نظر مـی‌رسند، امکان تبیین‌های فراروان‌شناختی کـه لزوماً مثبِت حیـات بعد از مرگ نیستند وجود دارد. به منظور مثال، ممکن هست برخی ویژگی‌های تجربه نزدیک بـه مرگ ناظر بـه ادراکات فراحسی باشد. این‌گونـه ادراکات (در صورت اثبات) صرفاً چارچوب ادراکات حسی انسان را توسعه مـی‌دهند و چالشی جدی پیش روی فیزیکالیسم خواهند بود، اما بـه سادگی و لزوماً بر ادامـه حیـات انسان بعد از مرگ دلالت ندارند. برخی امروزه معتقدند درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، امکان صحت تبیین‌های فراروان‌شناختی و تبیین‌های ناظر بـه حیـات بعد از مرگ بـه یک اندازه است. بنابراین، که تا زمانی کـه شواهد و قراین محکم‌تری بـه نفع یکی از طرفین وجود ندارد، ترجیح بلامرحج جایز نیست (همان: 138-141). اما از سوی دیگر، برخی دیگر از پژوهشگران معتقدند مجموعه‌ای از قراین وجود دارد کـه مـی‌تواند ما را درون ترجیح تبیین‌های فراطبیعت‌گرایـانـه موجه جلوه دهد.

امـیلی ویلیـامز کوک (Emily Williams Cook) و همکارانش با بررسی سه ویژگی تجربه نزدیک بـه مرگ، کـه به نظر مـی‌رسد چه بسا بتواند شاهدی بر حیـات بعد از مرگ تلقی شود، طرحی پژوهشی را سامان داده‌اند.[6] آنان با بررسی سه ویژگی افزایش توجه و آگاهی درون حین تجربه، مشاهده کالبد از موضعی متفاوت درون فضا و ادراکات حسی فراهنجار درون گزارش تجربه‌های چهارده نفر از تجربه‌گران[7] بـه نتایج قابل توجهی دست یـافته‌اند. کوک و همکارانش معتقدند بررسی‌های آنان درباره این جامعه آماری دست‌کم نتایج زیر را درون پی داشته است:

 

- بر اساس ویژگی نخست (افزایش آگاهی و توجه درون حین تجربه) وضوح ذهنی (mental clarity) منحصراً موقوف کارکردهای فیزیولوژیک نیست.

- بر اساس ویژگی دوم (تجربه‌های خروج از کالبد) آگاهی مـی‌تواند جدا (و نـه مستقل) از کالبد فیزیکی بـه فعالیت‌های خود ادامـه دهد.

- بر اساس ویژگی سوم (ادراکات حس فراهنجار) تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، درون اصل، تجربه‌هایی صرفاً ذهنی بـه شمار نمـی‌روند.

به اعتقاد این پژوهشگران، اگرچه سه ویژگی مورد بررسی درون این طرح پژوهشی هیچ یک بـه تنـهایی دالّ بر بقای آگاهی بعد از مرگ نیست، اما هنگامـی کـه همـه آنـها درون کنار یکدیگر قرار مـی‌گیرند، صحت فرضیـه بقا (survival theory) را با احتمال بیشتری روبه‌رو مـی‌کند (Cook et al, 1998).

علاوه بر موارد پیش‌گفته، نوع خاصی از دیدار با افراد درگذشته حین تجربه نزدیک بـه مرگ نیز مـی‌تواند مؤید ماهیت فراطبیعی و غیرتوهّمـی این پدیده تلقی شود. مشاهده دوستان و خویشانِ درگذشته بـه خودی خود مـی‌تواند تبیین توهّمـی داشته باشد. فردی کـه خود را مرده مـی‌انگارد، احتمالاً بـه لحاظ روانی توقع دارد کـه دوستان و خویشان درگذشته خود را ملاقات کند و لاجرم آنان را مشاهده مـی‌کند. علاوه بر این، نوعی ساز و کار تعی به منظور کاهش ترس از مرگ نیز مـی‌تواند توهّم همراهی و بازپیوستن بـه دوستان و خویشان درگذشته را پدید آورد. اما درون این مـیان، مواردی وجود دارد کـه فرد درون حین تجربه نزدیک بـه مرگ، تازه‌درگذشتگانی را ملاقات مـی‌کند کـه هم‌زمان یـا کمـی قبل از فرد تجربه‌گر درگذشته‌اند و ش از این تجربه هیچ‌گونـه اطلاعی از وضعیت آنان نداشته است. بدیـهی هست که وجود این‌گونـه تجربه‌ها، نظریـه توهّمـی بودن چنین مشاهداتی را تضعیف مـی‌کند (Ibid.).

تجربه‌های نزدیک بـه مرگِ مشترک را نیز مـی‌توان با توجه بـه این مطلب مطمح نظر قرار داد. درون این‌گونـه تجربه‌ها دو نفر درون لحظه‌ای واحد، تجربه‌ای مشترک و یکسان را، کـه ناظر بـه واقعیتی مشترک بوده است، از سر گذرانده‌اند. مثلاً دو نفر کـه در لحظه‌ای واحد دچار مرگ بالینی شده‌اند، یکدیگر را درون حالت غیرجسمانی ملاقات کرده، از وضعیت یکدیگر مطلع شده‌‌اند (Atwater, 2008).[8]

به این ترتیب آیـا هنگامـی کـه همـه شواهد و قراین پیش‌گفته را همراه با الزامات سایر تجربه‌های فراروان‌شناختی مشابه و تجربه‌های نزدیک بـه مرگ کودکان و نابینایـان یک‌جا مد نظر قرار دهیم، مـی‌توانیم از احتمال صحت فریضه بقا دفاع کنیم؟

واقعیت آن هست که عمده‌ترین انتقاد مخالفان درون برابر شواهدی از قبیل ادراکات حسی فراهنجار، مشاهدات عینی درون تجربه خروج از کالبد یـا تجربه‌های بصری نابینایـان، خدشـه درون صحت گزارش‌های ناظر بـه این موارد بوده است. از منظر مخالفان، گزارش مربوط بـه این‌گونـه موارد سال‌ها بعد ثبت و ضبط شده است. از این‌رو چندان قابل اعتماد نیست. آنـها همواره بـه صراحت اعلام کرده‌اند کـه اگر شواهدی نظیر تجربه‌های بصری نابینایـان، چنان‌که ادعا مـی‌شود، صحت داشته باشد، وجود ساحتی غیرجسمانی به منظور انسان و امکان بقای آگاهی او بعد از مرگ از شواهدی متقاعدکننده برخوردار خواهد بود، ولی مسئله آن هست که این شواهد، بسنده و قابل اعتماد نیستند (Fox, 2003: 341).

اما معان رویکردهای فراطبیعت‌گرایـانـه معتقدند درون صورتی کـه نقصانی درون حافظه افراد پدیده نیـامده باشد و امکان دروغ‌گویی و انگیزه‌های غیراخلاقی درون مـیان نباشد، مـی‌توان بـه این گزارش‌ها اعتماد کرد؛ البته درباره بسیـاری از گزارش‌های موجود چنین شرایطی برقرار است. علاوه بر این، امروزه حجم معتنابهی از گزارش‌های ناظر بـه مشاهدات عینی حین تجربه خروج از کالبد وجود دارد و درباره بسیـاری از آنـها شواهد و قراینی دالّ بر صحت ادعاهای تجربه‌کنندگان بـه دست آمده است. اما همان‌گونـه کـه لاکاتوش نیز درون این ‌باره تفطن یـافته است، واقعیت تاریخ علم حکایت از آن دارد کـه دانشمندان و معان نظریـات علمـی بـه مجرد مواجهه با موارد متناقض بـه هیچ رو دفعتاً از یک نظریـه دست برنمـی‌دارند، بلکه بلافاصله درون پی فرضیـات نجات برمـی‌آیند، یـا اگر امکان چنین کاری وجود نداشته باشد، بی‌قاعدگی موجود را که تا جایی کـه ممکن هست نادیده تلقی مـی‌کنند (نک.: Lakatos, 1978: 71-72; 86-87).

 ظاهراً این وضعیت درباره چالش‌هایی کـه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ به منظور الگوهای مادی‌گرایـانـه بـه همراه دارد نیز صادق است. البته این موضوع بـه هیچ‌رو از وظیفه سرنوشت‌ساز معان فرضیـه بقا درون جهت رفع نواقص و ضعف‌های شواهدی کـه به آن استناد مـی‌کنند، نمـی‌کاهد. تردیدی درون آن نیست کـه شواهد و قراین موجود درون جهت اثبات صدق مدعای تجربه‌گرانی کـه از ادراکات حسی فراهنجار، مشاهدات عینی خارج از کالبد و مواردی از این قبیل سخن مـی‌گویند، نیـازمند پشتوانـه‌های محکم‌تری است. طبیعی هست که این‌گونـه پدیده‌ها بـه دلیل عواقب و تبعات سرنوشت‌ساز و ویرانگری کـه برای الگوهای مادی‌گرایـانـه بـه همراه دارد، با وسواس، انکار و سخت‌گیرهای بعضاً نامعقول معان آن مواجهه شود، اما با وجود این، بـه نظر مـی‌رسد اگرچه هیچ ویژگی یـا نوع خاصی از تجربه‌های نزدیک بـه مرگ بـه تنـهایی نمـی‌تواند نظریـه بقا را بـه انتخابی موجه بدل کند، اما چنان‌که گفته آمد، هنگامـی کـه مجموعه‌ای از ویژگی‌ها یـا انواعی از تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون این زمـینـه بررسی مـی‌شود، انتخاب فرضیـه بقا صورت معقول‌تری مـی‌یـابد.

3. 2. روایت حداقلی از فرضیـه بقا

اغلب تجربه‌گران، خود تردیدی ندارند کـه تجربه‌هایشان دالّ بر حیـات بعد از مرگ و تداوم آگاهی آنان درون ساحت دیگری از هستی است. آنان بعد از این تجربه، بـه جای آنکه مرگ را پایـان زندگی بدانند، آن را انتقال از یک زندگی بـه زندگی متفاوت دیگر تلقی مـی‌کنند. عمق اثرگذاری تجربه درون ذهن آنان بـه حدی هست که هیچ‌گاه خود را نیـازمند اثبات آنچه یـافته‌اند نمـی‌بینند. وجود حیـات بعد از مرگ و یـافته‌های آنان درون خلال تجربه نزدیک بـه مرگ، آن‌قدر به منظور آنان واقعی و حتمـی هست که هرگز خود را درگیر اثبات آن به منظور دیگران نمـی‌کنند (Moody, 1978: 146). اما از سوی دیگر، بسیـاری از محققان معتقدند از آنجایی کـه هیچ یک از تجربه‌گران واقعاً به منظور همـیشـه نمرده است، بنابراین با استناد بـه این تجربه‌های موقت نمـی‌توان بـه اثبات حیـات بعد از مرگ نقب زد. این گروه از پژوهشگران برآنند کـه وجود تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، درون بهترین حالت مـی‌تواند چالشی را کـه پیش روی ایمان بـه حیـات بعد از مرگ قرار دارد، اندکی محدودتر کند، اما هرگز از عهده رخنـه‌پوشی کامل آن برنمـی‌آید Bryant and peck (eds.), 2009: 775)).

به نظر مـی‌رسد سخن این گروه از پژوهشگران، درون عین حال کـه وانـه معقولی بهره مـی‌برد، ما را بر آن خواهد داشت که تا مفهوم محدودتری از فرضیـه بقا را مد نظر قرار دهیم، چراکه بـه هر روی وقوع مرگ زیست‌شناختی (با تعریفی کـه پیش‌تر از آن ارائه دادیم) درباره هیچ یک از تجربه‌گران قابل اثبات نیست. از این‌رو نمـی‌توان صرفاً با استناد بـه این پدیده، درباره سرانجام آگاهی انسان بعد از توقف کامل و برگشت‌ناپذیر فعالیت‌های مغزی نظریـه‌ای بنا نـهاد. اما تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، از آن‌رو کـه چالشی پیش روی دیدگاه‌های رایج درون فیزیولوژی اعصاب و نظرگاه‌های متداول درون تبیین رابطه مـیان مغز و آگاهی پدید آورده، امکان وجود آگاهی مستقل از ماده و احتمال تداوم آن بعد از مرگ را بیش از پیش افزایش داده است. بـه این ترتیب، ما ناگزیر خواهیم بود روایتی حداقلی را از فرضیـه بقا درون باب تجربه‌های نزدیک بـه مرگ محتمل بدانیم. بر این اساس، چنانچه تجربه‌های نزدیک بـه مرگ درون خوش‌بینانـه‌ترین حالت مؤید حیـات بعد از مرگ بـه شمار آید، نمـی‌توان جاودانگی بـه معنای زندگی ابدی بعد از مرگ را از آن نتیجه گرفت، چه آنکه جاودانگی گاهی صرفاً بـه معنای زندگی بعد از مرگ بـه کار مـی‌رود و گاهی بـه معنای زندگی همـیشگی بعد از مرگ. تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، چنانچه مؤید حیـات بعد از مرگ بـه شمار آید، با یک نگاه دقیق فلسفی مقتضی جاودانگی بـه معنای نخست خواهد بود. اما چنان‌که گفته آمد، دلالت این پدیده بر معنای نخست جاودانگی نیز از آن‌رو کـه اثبات وقوع مرگ زیست‌شناختی درباره تجربه‌گران امکان‌پذیر نیست، مـیسر نخواهد بود و بنابراین فرضیـه بقا بـه امکان وجود آگاهی فارغ از کالبد فیزیکی درون انسان فرو کاسته خواهد شد. درون این مـیان، اگرچه امکان وجود این نوع از آگاهی درون انسان مـی‌تواند بـه عنوان مقدمـه‌ای به منظور حرکت درون مسیر اثبات حیـات بعد از مرگ و احیـاناً جاودانگی بـه کار بسته شود، اما طی این مسیر دشوار و طولانی همچنان نیـازمند پیشرفت‌های بیشتر درون مسیر مطالعه تجربه نزدیک بـه مرگ و تلاش‌های بیش از پیش فیلسوفان و الاهی‌دانان خواهد بود.

همان‌طور کـه مودی درون دوران نخست حیـات علمـی خود عقیده داشت طرح‌های پژوهشی بزرگی کـه صرفاً با هدف اثبات حیـات بعد از مرگ از رهگذر بررسی این‌گونـه تجربه‌ها سامان مـی‌یـابد، محتملاً ناشیـانـه و با نظر بـه سطح فعلی دانش بشری، بلندپروازانـه است. اثبات حیـات بعد از مرگ صرفاً با اتکا بـه شواهد علمـی، امکان‌پذیر نیست. اما درون عوض، راستی‌آزمایی برخی نظریـه‌های رایج علمـی از طریق بررسی این‌گونـه تجربه‌ها بـه نتایج مفیدی منجر خواهد شد کـه هم قوت آن نظریـات را بر‌مـی‌رسد و هم بـه کشف عمـیق‌تر تجربه نزدیک بـه مرگ مـی‌انجامد. بر این اساس، مـی‌توان تصور کرد کـه چه بسا روزی از مجموع نتایج این‌گونـه بررسی‌ها و نـه صرفاً با استناد بـه یک دلیل واحد، مسئله غامض حیـات بعد از مرگ از مـیان برود، اما این امر مستلزم طی مسیری طولانی و چه بسا قرن‌ها بذل جهد پژوهشگران مختلف خواهد بود. از این منظر کاملاً محتمل هست که بالأخره روزی همـه انسان‌ها سرانجام بـه نحوی معقول متقاعد شوند کـه بُعد دیگری از هستی وجود دارد کـه حیـات ما بعد از مرگ درون آن تداوم خواهد یـافت.

  نتیجه

مسئله تجرد نفس و اثبات حیـات بعد از مرگ درون زمره آن گروه از مسائل فلسفی هست که هم از رهگذر روش عقلی صرف مـی‌توان درباره آن سخن گفت و هم با بهره‌مندی از روش‌های عقلی ـ تجربی و برهان‌های پسینی نشئت‌گرفته از این روش‌ها (نظیر تجربه‌های نزدیک بـه مرگ) مـی‌توان درون باب صدق و کذب آنـها اظهار نظر کرد. نوشتار حاضر، کـه با بررسی چیستی و ابعاد مختلف تجربه‌ نزدیک بـه مرگ بـه عنوان یکی از برهان‌های پسینی دالّ بر حیـات اخروی، نحوه دلالت آن درون اثبات حیـات بعد از مرگ را موضوع اصلی تأملات خود قرار داده بود، درون نـهایت نشان داد کـه تفاسیر فراطبیعت‌گرایـانـه از تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، کـه آن را نگاهی اجمالی بـه جهان واپسین و برهانی دالّ بر حیـات بعد از مرگ بـه شمار مـی‌آورند، با یک ناکامـی مبنایی دست بـه گریبان خواهند بود. رفع این ناکامـی با نظر بـه تعریفی کـه از مرگ زیست‌شناختی ارائه شد، ناممکن بـه نظر مـی‌رسد. اما درون عین حال، نباید از نظر دور داشت کـه این دشواری ناظر بـه مقام اثبات هست و همانند بسیـاری از قضایـای جدلی‌الطرفین، امکان صدور حکم درباره عالم ثبوت منتفی هست و همواره امکان ثبوت آنچه امکان اثبات آن وجود ندارد، بـه قوت خود باقی است. اما از سوی دیگر، دست‌کم اقسام و ویژگی‌هایی از تجربه نزدیک بـه مرگ وجود دارد کـه به نحوی معقول، عدم جامعیت دیدگاه‌های رایج درون حوزه فیزیولوژی اعصاب و ضرورتِ بازخوانی انتقادی دیدگاه متعارف درون باب رابطه مـیان مغز و ذهن را یـادآور مـی‌شود. این بازخوانی و تجدید نظر، درون عین حال کـه امکان وجود آگاهیِ فارغ از کالبد فیزیکی را درون انسان بیش از پیش محتمل مـی‌داند، حرکت درون مسیر اثبات عقلی- تجربی حیـات بعد از مرگ را درون بستری هموارتر از گذشته بـه پیش خواهد برد.

 در این مـیان، نباید از نظر دور داشت کـه موضوع تجربه نزدیک بـه مرگ و ناکامـی مبنایی این برهان پسینی درون اثبات حیـات بعد از مرگ، منطقاً نباید بـه مثابه خدشـه درون گزارش‌های موجود درون منابع موثق ادیـان توحیدی مبنی بر زنده شدن مردگان توسط برخی از پیـامبران (به مثابه یکی دیگر از برهان‌های تجربی دال بر جاودانگی) بـه شمار آید. چنان‌که گفته آمد، تمایز نـهادن مـیان مقام اثبات و ثبوت و عدم امکان اثبات قطعی مرگ زیست‌شناختی درون تجربه‌های نزدیک بـه مرگ، خود بـه خود تمایزی بنیـادین مـیان این تجربه‌ها و گزارش‌های دینی ناظر بـه زنده شدن مردگان درون نحوه دلالت بر جاودانگی مـی‌نـهد، چنان‌که درون مقام احصای برهان‌های تجربی دالّ بر جاودانگی نیز، این دو بـه مثابه دو برهان متمایز مد نظر قرار مـی‌گیرند. از این‌رو ناکامـی یکی از این برهان‌های تجربی درون مقام اثبات، بـه معنای خدشـه درون ثبوت گزارش‌های مرتبط با برهان تجربی دیگر نخواهد بود.

پی‌نوشت‌ها

[1]. درون اینجا مراد از پدیدارشناسی، درک چیستی تجربه نزدیک بـه مرگ از رهگذر بررسی ویژگی‌ها و ابعاد مختلف آن است. این موضوع از آن حیث کـه متعلق تجربه گروهی از افراد واقع شده، بررسی مـی‌شود.

[2]. این تأکید از آن‌روست کـه در موارد بسیـار نادر، برخی افراد کـه در معرض ‌ترس شدید و
شوک‌آور قرار داشته‌اند نیز از وقوع تجربه نزدیک بـه مرگ خبر داده‌اند. درون این ‌باره نک.:
Elsaesser Variano, 1997: 1.

[3]. یکی از این نمونـه‌ها رویکرد فلسفی، عرفانی و کلامـی صدرالمتألهین شیرازی درون کتاب چهارم اسفار هست که بـه تعبیر سید حسین نصر، از حیث بررسی‌های پدیدارشناسانـه درباره مرگ، مشابه کتاب تبتی مردگان هست (نصر و لیمن، 1386: 3/208).

[4]. تبیین‌های فیزیولوژیکی و روان‌شناختی را مـی‌توان ناظر بـه این رده دانست.

[5]. تبیین‌های فراروان‌شناختی لزوماً مُثبت حیـات بعد از مرگ نیستند.

[6]. کوک و همکارانش با اذعان بـه اینکه بررسی‌های آنان نیز درون این مقاله همانند تحقیقات مشابه ضعف‌هایی دارد، خاطر نشان مـی‌کنند کـه اگر بسیـاری از این بررسی‌ها درون زمانی انجام مـی‌شد کـه شاهدان بالقوه درون دسترس بودند، نتایج دقیق‌تر و قابل اعتمادتری درون دست بود.

[7]. گزارش تجربه هفت نفر از این افراد پیش از پژوهش کوک و همکارانش منتشر شده و هفت نفر باقی‌ماندهانی هستند کـه این پژوهشگران، خود با آنـها گفت‌وگو کرده‌اند.

[8]. به منظور اطلاع بیشتر درون این ‌باره نک.: Atwater, 2004: Va: 122-193.

 

 

 

 

 

منابع

کُلاک، دنیل و مارتین ریموند (1388). پرسیدن مـهم‌تر از پاسخ است، ترجمـه: حمـیده بحرینی، ویراسته: هومن پناهنده، چاپ دوم، تهران: هرمس.

 مودی، ریموند (1373). نور آن‌سوی، ترجمـه: حسین جلیلیـان، چاپ اول، تهران: جمال‌الحق.

مورس، ملوین (1380). ادراکات لحظات نزدیک بـه مرگ و تحولات روحی آن، ترجمـه: رضا جمالیـان، چاپ دوم، تهران: مؤسسه اطلاعات.

نصیری، سهیل؛ آوینی، مـیترا (کارگردان) (1386). نسیمـی از حقیقت، شبکه یک سیمای جمـهوری اسلامـی ایران.

نصر، سید حسین؛ لیمن، الیور (1386). تاریخ فلسفه اسلامـی، جمعی از مترجمان، ویرایش اول، تهران: انتشارات حکمت، ج3.

 

Atwater, P. M. H. (2004). We Live Forever, A.R.E Press, Virginia Beach.

Atwater, P. M. H. (1992). "Is There a Hell? Surprising Observations about the Near- Death Experience", in: Journal of Near Death Studies, Vol. 10, No. 3: 149-160.

Atwater, P. M. H. (2008). "Is the after Life What We Think it is? A Challenge from Near-Death Experiences", Letter of the Editor of Atlantis rising Magazine, No. 71, sep/oct issue.

Blackmore, Susan (2004). Consciousness: An Introduction, Oxford University Press.

Bremmer, Jan. N, (2002). THE Rise and Fall of the Afterlife, London and New York, Routledge.

Bryant, Clifton D. and Peck, Dennis L. (eds.) (2009). Encyclopedia of Death and the Human Experience, USA: SAGE Publication.

Cook, Emily.w; Greyson, Bruce; Stevenson, Ian (1998)." Do any Near- Death Experiences Provide Evidence for the Survival of Human Personality after Death? ; Relevan features and Illustrative case report", in: Journal of Scientific Exploration, Vol. 12, No. 3: 377-406.

Elsaesser Valarino, Evelyn (1997). On the other side of Life: Exploring the Phenomenon of the Near- Death Experiences, translated by Michell Herzig Escobar, New York: Plenum Press.

Fox, Mark (2003). Religion, Spirituality and the Near- Death Experience, First Published, London and New York: Routledge.

Lakatos, Imre; Worrall, John; Currie, Gregory (eds.) (1978). The Methodology of Scientific Research Programmes, 1st Edition, Cambridge University Press, Vol. 1.

Moody, Raymond A. (1978). Reflection on Life after Life, Bantam edition, USA: Bantam Books.

Moody, Raymond (1975/2001). Life after Life: The Investigation of a Phenomenon--Survival of Bodily Death, USA: Harper Collins; The 25th Anniversary of the Classic Bestseller edition.

Parnia, Sam (2006). What Happens When We Die?: A Groundbreaking Study into the Nature of Life and Death, USA: Hay House.

Ring, K. (1980). Life at Death: A Scientific Investigation of the Near-Death Experience, New York: Coward, McCann, & Geoghegan.

San Filippo, David (1993). Religious Interpretations of Near-Death Experiences, available at: http://lutz-sanfilippo.com/library/counseling/lsfinde.html.

 

 




[تجربه‌های نزدیـک بـه مرگ؛ بررسی چیستی و نحوه دلالت آن درون ... نخستین دلیل علمی اثبات جهان پس از مرگ کشف شد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 01 Sep 2018 03:36:00 +0000